یادداشت محمدامین بارانی

یادداشت های یک پزشک جوان
        🧑🏻‍⚕️داستان با شخصیت یک قربانی یا یک بزدل شروع می شود که به تازگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و به روستایی دورافتاده رفته تا تنها پزشک مردم قریه باشد. پزشک جوان قصه‌ی ما بسیاری از نمراتش ممتاز بوده اما خودش می‌داند که علم تئوری‌اش هیچ و پوچ است و در عمل چیزی در چنته ندارد! خود را با پزشک قبلی که حاذق بوده مقایسه می‌کند و حس حقارت را لمس می‌کند. مدام می‌ترسد از این‌که مبادا با بیماری سختی مواجه شود و به خودش لعنت می‌فرستد که چرا چنین ریسک بزرگی را پذیرفته. می‌ترسد که ناخواسته و بی‌دلیل بیماران را بکشد و به اصطلاح عامه «گند بزند» اما این پسربچه‌ی ترسو در اواخر داستان به یک مرد که نه، تقریبا به یک قهرمان تبدیل می‌شود و می‌تواند از تاثیرات حضور یک سال و نیمه‌اش در نیکولسکویه با افتخار یاد کند. جالب است کسی که در ابتدا با دیده‌ی تحقیر به مرکز درمانی روستایی نگاه می‌کند بعد از مدتی پیش خودش می‌گوید:

در روستا می‌شود تجربه های زیادی به دست آورد، فقط باید خواند و خواند و خواند…

این پزشک جوان که الان یکی از مشهورترین نویسندگان قرن بیستم روسیه به حساب می‌آید در حوالی انقلاب سال 1917 میلادی روسیه و تغییر ماهیت کشور به شوروی، حرفه‌ی پزشکی را آغاز کرد اما با دورافتادگی محض روستای محل خدمتش ردپای خاصی از جنگ جز چندجا در کتاب نمی‌بینیم. میخائیل بولگاکف که دوست داشت حرفه‌ی پدرش یعنی استاد علوم الهی را ادامه دهد با اصرار او پزشکی خواند و با بی‌علاقگی و بی‌تجربگی مفرط برای اولین فعالیت واقعی خود در این حوزه به نیکولسکویه رفت. اهرم فشار رفتن او به روستا درواقع سربازی اجباری‌اش تحت لوای پزشک بود که کمتر جایی از این کتاب حتی اشاره‌ای به آن شده است؛ مانند حضور همسرش، تاتیانا لاپّا در کنارش. خاطرات واقعی این دوره توسط بولگاکف به دقت نوشته شده و بعدها در مجلات روسی با سرتیتر «یادداشت‌های یک پزشک جوان» چاپ شده است. او قصد داشت این کتاب را برای چاپ بازتنظیم کند که موفق به این کار نشد و شاید ویراست نشدن این متون خام به دست خود بولگاکف اندکی توی ذوق مخاطب می‌زند؛ به‌خصوص مخاطبی که کتاب‌های دیگر او را خوانده باشد و انتظار شاهکاری ادبی را بکشد. با این‌حال باز هم کتاب اثری درخور توجه و ارزشمند است.
      
1

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.