یادداشت محسنحسام مظاهری
1401/6/5
4.5
2
هرکس برای خلوتکردن، برای حمام روح، پناهی دارد و پناهگاه من، متون کلاسیک فارسی اند. فارسی قرون میانه؛ نهایتاً تا چند صباح پس از حملهی مغول. وقتی از ناملایمات روزگار، از مجادلات تهی و پوچ سیاسی، خسته میشوم، پناه میبرم به نثر، به جملهها، به ترکیبات، به کلمات. و آرام میگیرم. برخلاف دیگر کتابها، این متنها را تندخوانی نمیکنم. بدون هیچ تعجیلی میخوانمشان. کلمه به کلمه، ذرهذره، دانهدانه. مثل حبههای انگور، میچینم و به دهان میبرم و میچشم و منتظر میمانم تا حلاوتش در جانم بنشیند. و بعد حبهی بعد. و بسیار میشود که برمیگردم و دوباره میخوانم. و بسیار میشود که بر یک ترکیب بدیع یا واژهی خوشساخت یا ناآشنا میایستم و تکرارش میکنم. و بسیار میشود که گلویم فشرده میشود و اشک به چشمام میدود از حجم انبوه شوقی که این کلمات برمیانگیزد و آتشی که برمیفروزد. * این روزها پناه بردهام به «قصهی یوسف» که نام اصلیاش «الستین الجامع للطائف البساتین» است. تفسیر سورهی یوسف است به املای خواجه امام تاجالدین ابوبکر احمد بن محمد طوسی که گویا نثری است بهجامانده از قرن هفتم. این خواجه، واعظی نامدار بوده از خطهی طوس و این تفسیر را زمانی که به آذربایجان سفر کرده بود، املا کرده. در شصت مجلس. با نثری شیرین و دلکش. * حین خواندن، پرسشی آشنا در ذهنم خلجان میکند: اینکه این رحمانیت و این لطافتی که در این کتاب است و در دیگران (از تفسیر میبدی تا تفسیر سورآبادی تا تفسیر طبری، از مقالات شمس تا فیه ما فیه و تذکره الاولیا و اسرار التوحید و کیمیای سعادت و...) امروزه کجاست؟ چرا زبان دینی که اینسان لطیف بوده، در زمانهی ما چنین خشک و خشن شده است. سراغ «سید»ی که در این منابع روایت میشود (عنوان رایجی که برای پیامبر به کار میرفته) را امروز کجا باید گرفت؟ چرا فرسنگها از این دین رحمانی و ازین لطافتها که به جان مینشیند دور شدهایم؟ چرا هرچه اهل ایمان در این منابع اهل رفق و مدارا و محبت و صلح و دوستیاند، در زمان ما، اهل دین عبوس و پرخاشگر و ستیزهگرند و تهی از فضایل اخلاقی. این زبان دینی که مدام فرامیخواندت به کظم غیظ و گذشتن و رأفت چرا امروز جایش را داده به زبان دینی که عصبی است و تحریکت میکند به ستیز و نزاع. چرا از چنین متون دینی که آرامشبخشاند رسیدهایم به متون دینی امروزی که آرامشزدایند. از دینی که رهاکننده بود، رسیدیم به دینی که قیدزننده است و دربندکشاننده. از دینی که میخواندت به ناز و راز، به دینی که میراندت، به ضرب و جبر. و به این میاندیشم که فرسنگها فاصله است میان دین عارفان با دین فقیهان و دین اهل قدرت. میان دینی که به تعبیر مولوی از جنس چشش و کشش است تا «جان تلخ ما خوش شود» و دینی که خود تلخکنندهی کام است و زهرکنندهی روزگار. از دینی که مستغنی است از گروش مردم، با دینی که به گروه پیروانش به چشم سرمایه و سلاح مینگرد برای کسب قدرت بیشتر. میان دینی که در پی غنیکردن گروندگان است با دینی که در پی قویکردن خود. و به این میاندیشم که روندهای عقلانیشدن و سیاسیشدن و مدرنشدن، هرکدام مستقل و نیز همه در برایند مشترک چه بلایی بر سر نهاد دین بهطور کلی و اسلام بهطور خاص در زمان ما آوردهاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.