یادداشت سحر مظهری
1403/8/26
درد از بین نمیرود، اما رقیق میشود. خون روی پارچهی لباسم پراکنده شده و دور پهلویم را گرفته، طوری که آن لکهی سرخ پخش شده و تا سینهی چپم رسیده. توی کلبه به زحمت کتم را درمیآورم، سپس پیراهنم را. بچه کمکم میکند خودم خودم را با یک پارچه مرطوب بشویم. احتمالا میتوانستم خودم تنهایی این کار را بکنم، اما آن احساس فراموش شده که کسی در دوران نقاهت مراقبم است دلم را آرام میکند. توجه یک آدم دیگر، حرکات محتاطانه، محبت. اشک از چشمانم جاری میشود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.