یادداشت سارا مستغاثی

زخم داوود
        می توانم با دوستانم بیرون بروم و کلی بگوییم و بخندیم و فراموش کنم که چه شد در صبرا و شتیلا و الان دارد چه می شود و کلاه قرمزی ببینم و یادم برود و نمایشگاه بروم و یادم برود و با خوش حالی آماده شوم برای ماه رمضان و برنامه ی خوردن و خوابیدن م را تنظیم کنم و کلی کار های دیگر و بعدش دوباره یادم بیاید و حال م بد شود. حداقل به اندازه ی زمانی که در اخبار تعداد کشته های امروز را اعلام می کند و البته کمی بعد برگردم سر فیلم دیدن یا هندوانه خوردن م.
این کتاب را که خواندم، انگار که رفت داخل من و آن جا را خالی کرد و هر وقت بهش فکر می کنم، شبیه داستان ها نفس م می گیرد و درد می گیرد.
کجای عالم م من؟

پی نوشت: " زندگی کردن تو سرزمینی با رویا های موقتی و آرزو های خلاصه شده، باعث شده بود با تمام وجود باور کنم همه چیز تو این دنیا زود گذره. چه پدر و مادر، چه خواهر و برادر، چه سرزمین و چه حتی خود آدم که به راحتی آب خوردن با یه گلوله از بین می رفت."
ففروا الی اللّه...
      
19

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.