یادداشت فرناز پوراسماعیلی
1404/3/6
خانهی ادریسیها، یادگارِ زنی که غلام خانههای روشن بود. تصویرهایی از زندگی که احتمالا خانهی ادریسیها را در خیالِ غزاله آفریده است: در کودکی چون تنها فرزند خانواده بود و بسیار تنها، برای تسلا یافتن در ذهنش شخصیتهایی خلق میکرد و با خیال آنها فضا و جهان تازهایی میساخت. خانهی پدری او که شبیه خانهی ادریسیها خانهایی بزرگ بوده پس از انقلاب تصرف میشود. خانهی شخصی او به نقل از دخترش سلمی در مستند محاکات، شبیه کاروانسریی پر از آدم بوده یک گوشه بیژن نامِ خیاطی، خیاطی میکرده، یک نفر آشپزِ خانه بوده و یک دوستِ نقاشی گوشهی پذیرایی بوم نقاشی گذاشته و نقاشی میکرده و منشیهایی که داستانهای او را مینوشتند و مهمانها و آدمهای بسیار دیگری همیشه در رفت و آمد، با این همه غزاله هنوز تنها بود. این سه تصویر از زندگی او در فضای خانه ادریسیها تکرار میشود؛ با چاشنی سیاست و عشق. زبان کتاب بسیار شاعرانه است با توصیفاتی پر از جزئیات، از جنس پارچهها، بوها، گلها و شهرها؛ گنجینه لغات این زن برای من غبطهبرانگیز بود. به قول خود او: در این سر زیبا چه غوغاییست! زمستان در جستوجوی زن اثیری در بوف کور و پیکرفرهاد بودم و اردیبهشت زن اثیری و سایهاش را دوباره در خانهی ادریسیها یافتم. میدانستم در اردیبهشت سال هفتاد و پنج، غزاله از این دنیا میرود، در این اردیبهشت به کشف او رفتم، در مستندها، پادکستها،کتابها، نامهها، مقالهها، تماشایش کردم. و از احساس قرابت روحی با او، دستهای این روح شکننده و پرعاطفه، این حریر بیتحمل و این غلام خانههای روشن را در دست فشردم. خانهی ادریسیها برای من شبیه پیدا کردن قریهایی سبز در بیابان بود. خانهایی که در عصرهای گرم و دلگیر این بهار به خواندنش پناه میبردم. بهار۰۴
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.