یادداشت مها
1403/10/5
چقدر ساده و روان بود و چقدر دوستش داشتم. سادگی و روانی سیر داستان و وجود همین دو ویژگی در شخصیت اصلی داستان، همراهی دلنشینی بود. *بله بله، ایگنتاس، هردوی ما عصیانگریم. متأسفانه این موضوع هیچ دردی را از ما دوا نمیکند، چراکه من پیرمردی علیلم و تو پرندهای ناتوان و ما نمیتوانیم دنیا را تغییر بدهیم. اگر فقط بدانی که چقدر در این زندگی رنج بردهام، چه چیزها که در جنگ و زندان به سرم نیامده است، اینکه چطور در سلول زندان چشمهایم باز شد و اینکه در نهایت چطور تصمیم گرفتم کافری تأثیرگذار و قدرتمند بشوم، تا اینکه خودم را در آینهی قطار حومه دیدم و فهمیدم که چقدر پیر شدهام!* [از متن کتاب یاد این افتادم که در گفتوگویی با دوستم، به این نتیجه رسیدیم که دنیا از بابت اینکه برای همه ناعادلانه است، یکجورایی عادلانه است. فکر کردم که: آندریاس پوم عزیزم، خیلی سخته دیدن درد و رنج آدمها و کافر نبودن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.