یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
4.3
8
دادستان فریاد زد: شما سه میلیون و نیم انسان کشتهاید! گفتم: معذرت میخواهم، دو میلیون و نیم نفر بیشتر نبوده. گفتار اندر ستایش روبر مرل روبر مرل همان روبر مرل دوست داشتنی است. قلمی روان، شیوا، ساده و بدون هرگونه پیچیدگی ادبی. روبر مرل، تاریخنگار نیست، یک داستاننویس مادرزاد است که قواعد نوشتن داستان را استادانه بلد است. دومین کتابی بود که پس از شاهکار «قلعه مالویل» از او میخواندم و اطمینان دارم در آیندهی بسیار نزدیک باز هم به سراغ او خواهم رفت، چون او به یکی از نویسندگان محبوبم تبدیل شده است. گفتار اندر معرفی کتاب مرگ کسب و کار من است، کتابی دیگر از جنایات هولناک نازیهاست. این کتاب به نوعی زندگینامه است، اما نویسندهی ماهر و خلاق کتاب، به شکلی استادانه آن را از قالب یک زندگینامهی ساده به داستانی روان و خواندنی تبدیل کرده که به زیباترین شکل ممکن به وقایعنگاری تاریخی میپردازد. این کتاب برای من یک رمان ساده نبود! نمایانگر آن روی کمتر دیده شدهی انسان بود، انسانی که نشان میدهد زمانش که برسد، هیچ چیز جلودار او نیست. مرل داستان را از زبان خود رودلف لانگ (رودلف هوس) بیان میکند و این نکته که برخلاف سایر کتابهایی که اشخاص دیگر جنایتکاران را به ما معرفی میکنند، برایم تازگی داشت. ما از ابتدای کتاب میخوانیم که رودلف چطور و با چه مصائبی بزرگ میشود، چطور ارتقای جایگاه میگیرد، به چه جانوری تبدیل میشود که حاضر است با اطاعت از مافوق خود حتی فرزندش را قربانی کند و چطور از خود دفاع میکند. پند نامه رودلف خیلی ساده هرجایی که نیاز به دفاع از خود دارد، میگوید من فقط از دستورات پیروی کردم، یعنی: به من گفتند: کشاورزی کن، کردم. به من گفتند: ازدواج کن، کردم. به من گفتند: از خود تخم و ترکه پس بینداز، انداختم. گفتند: یاد بگیر، گرفتم. گفتند: بکش، کشتم. گفتند: بسوزان، سوزاندم. و من با اطاعت بی چون و چرای خود ثابت کردم یک «آلمانیِ خوب» هستم، باقی نتایج هیچ ارتباطی به من ندارد. خب ما میدانیم: نه جنایات نازیها اولین جنایات بشر بود و نه آخرینش! نه رودلف اولین شخصی بود که با اطاعت محض خود، کورکورانه دستورات مافوقش را اجرا کرد و نه آخرینش! براستی راه درست چیست؟ میگوییم حقوق بشر، اما منِ سهیل نام، هر زمان که این اسم را میشنوم به شکل غیر ارادی خندهام میگیرد! حالا من میپرسم: در سراسر کرهی زمین، از قارهی امریکا، اروپا گرفته تا خاورمیانه و خاور دور و ...، چه در گذشته، چه امروز و چه آینده، آیا امکان دارد یک فرمانده دستور بدهد و یک سرباز بگوید اجرا نمیکنم؟ آیا وقتی در سلول انفرادی اوین، بازجویی که به جان من میافتاد، میتوانست دستورات سازمانی که دریافت میکرد را زیر پا بگذارد و بنشیند کنار من و بجای شکنجه با من قدم بزند و سیگار بکشد؟ اجازه بدهید پاسخش را خودم بدهم: خیر! شاید این سوال برایتان پیش بیاید که آن بازجوها را چون مجبور به اجرای فرمان بودند میبخشم یا خیر؟ جواب میدهم خیر، نمیبخشم، نه توهینهایشان، نه خورد کردن شخصیتشان و نه کتکهایشان را، اصلا چطور ممکن است درد شکستن دندههایم را فراموش کنم وقتی در سرمای زمستان، لخت مادرزاد روی کف خیس سلول میخوابیدم و پتوی سلولم را هم با خود برده بودند؟ ما انسانها، جانوران خطرناکی هستیم. میگویید خیر؟ باشد، امیدوارم در زمان و مکان لازم قرار نگیرید. گفتار اندر نقد مترجم احمدشاملو همانقدر مترجم است که صادقخان هدایتِ عزیزم مترجم بود. احمدشاملو، در امر ترجمهی این کتاب ضعیف نبود، بسیار ضعیف بود و نقش لنتِ ترمز را برای چرخ روانِ داستان روبر مرل ایفا میکرد. البته شکی نیست که ایشان نیز زحمات زیادی کشیدهاند و همینکه در آن دوران همانند سایر همدورهایهای خود چنین آثاری را به فارسی برگردان میکردند شایستهی تقدیر است، اما عمق فاجعه آنجاست که در سال ۱۴۰۰ چنین ترجمهای به عنوان تنها ترجمه از این عنوان موجود است و این همه مترجم به دنبال عناوینی هستند که گاها چند ترجمه از آنها در بازار موجود است! خیلی حسرت میخورم از اینکه نام «روبر مرل» در ایران شناخته شده نیست که اگر بود برای ترجمهی کتابهایش، مترجمان چه خشتکها نمیدریدند و ... ! نقلقول نامه "قیمت آدمیزاد، خیلی خیلی ارزان است." "شیطان، شیطان نبود، جهود بود." "زندان زندان است، حتی برای زندانبان." "چشمهای خالیاش را دور و بر گردش داد. اخم کرد و با لحن سرخوردهیی گفت: جنازهها واقعا دست و پا گیرند." کارنامه فقط و فقط به این دلیل یک ستاره از کتاب کسر میکنم، چون اگر برایش پنج ستاره منظور کنم از افزایش ستاره برای شاهکار «قلعه مالویل» عاجزم. چهارم آبانماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.