یادداشت ابوالفضل شربتی

استخوان خوک و دست های جذامی
        داستان¬هایی که چند روایت را با هم به تصویر می¬کشند بسیار دوست ¬دارم. البته به شرطی که تصویرگریِ قابلِ قبولی داشته باشد. فیلمِ magnolia از این نظر از بهترین فیلم¬هایی است که تا به حال دیده¬¬ام. از مزایایِ چنین نحوه¬یِ روایتی درگیر شدنِ بیشتر با چند شخصیّت و زندگی¬هایِ متفاوت است. –البته باز هم تاکید کنم: در صورتِ تصویرگری و پرداختِ قابلِ قبول-
اما نه تنها از این نظر بلکه روایت و پرداخت به شخصیّت¬ها نیز کِششِ خوبی داشت. پسری که کمی دیوانه است و فلسفه¬بافی می¬کند، اندک سویه¬یِ مذهبی¬اَش شخصیّتش را باورپذیرتر می¬کند. فاحشه¬ای که عاشق و معشوق می¬شود. ژورنالیستِ حرفه¬ایی که هم نگرانِ این¬ست که زَنش در صورتِ جدایی دخترش را از چنگش درآورد و هم چیزهایِ دیگر –بقیّه¬اش را نمی¬گویم، شاید داستان بی¬مزه شود- دو سه نفر که حرفه-شان آدمکُشی است. چند دختر و پسر که پارتی گرفته¬اند، زن و شوهرِ دکتری که درگیرِ بیماریِ فرزندشان و چیزهایی دیگرند، پسری که هم عشقِ عکس هست و هم عکس... همه درگیرِ ایفایِ نقشِ انسانیّتِ خود هستند. جذّابیّت اینگونه روایت¬ها روایت‌هایِ متفاوت آدم¬ها از انسانیّتِ خود است. انسانیّتی که جامعه¬¬یِ بزرگتر و کوچکترِ آدمی –پرگاری که آدمی دورِ خودش می¬کشد- مشخّص می¬کند.
نویسنده¬یِ داستان بیمار نیست. بعضی¬ها تخیّلِ خوبی دارند؛ اما تخیّل¬شان وسعت ندارد. شاید بعضی از دوستان خُرده بگیرند و به «وسعتِ خیال» اشکال بگیرند. شاید این واژه را مصادره کردم؛ اما به جدّ معتقدم نویسنده، آهنگساز، فیلمساز و بسیاری دیگر باید وسعتِ خیال داشته باشد تا دامنه¬یِ مخاطبانش بیشتر شود؛ حال این افزایشِ دامنه¬یِ مخاطبان چه از سرِ رسالت باشد چه از سرِ شهرت.
در کل از بهترین داستان¬هایی بود که خوانده¬¬ام. تجربه¬یِ اگزیستانسیالِ نسبتاً قابلِ قبولی برایم داشت.

تاریخ مطالعۀ کتاب: 15 مهر 94
      
1

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.