یادداشت محمدمهدی فلاح
1400/10/22
«فلسفه و آینه طبیعت» شاید کلاسیکترین نوشته رورتی باشه: جایی که او فاصلهگیری با سنت تحلیلی رو آغاز میکنه و گام به گام از معرفتشناسی فاصله میگیره تا به هرمنوتیک و تفسیر خاص خودش از معرفت برسه. مثل کتاب «حقیقت و روش» گادامر، رورتی هم در اینجا سعی می کنه نشون بده که فلسفه لزوماً چنانچه در تاریخ فلسفه مصطلح شده، به معنی تصویر شدن تصورات و گزاره ها در آینه ذهن نیست. رورتی به این قائله که مفهوم ذهن عملاً براساس تفکرات فلسفیای که از افلاطون شروع میشه و با دکارت و خصوصاً لاک به اوج میرسه قوام گرفته و با ذکر مثالی از موجوداتی که هیچ تلقیای نسبت به مفهوم ذهن ندارند، سعی می کنه از فلسفهای بعد از مفهوم ذهن صحبت کنه. کتاب مملوء از ارجاع به متفکران تراز اوله، تا نسبت هر یک با پروژهای که رورتی قصد به ثمر نشوندن اون رو داره روشن بشه؛ ولی همونطوری که رورتی خود اذعان می کنه، پروژه نفی آینه طبیعت شاید بیش از هرکس به سه تن، یعنی دیویی، ویتگنشتاین و هایدگر وامداره. کتاب با تفصیل زیادی تلاش میکنه موضع هر یک از اطراف بحث رو با دقتی تحلیلی روشن کنه و به مصداق اینکه «نقد فلسفه تنها با فلسفه ممکن است»، نقد فلسفه تحلیلی رو به شکل کاملاً تحلیلی پیش میبره؛ چیزی که شاید بعضاً کتاب رو مثل همه متن های تحلیلی ملالآور میکنه. ولی در نهایت در بخشهای پایانی و در جاهایی که گمان میکنه فلسفه تحلیلی و معرفتشناسی رو در جای خودشون نشونده، مدعیات اصلی خود را مبنی بر «معرفتشناسی رفتارگرایانه»، «نظریه صدق مبتنی بر توافق» و «اهمیت فرهنگ در شکلگیری معرفت» را مطرح میکنه. خصوصاً بهرهگیریهای او از کوآین و سلارز بسیار درخشانه، هرچند که تا آخر به آنان پایبند باقی نمونه. در نهایت، هرچند که مدعیات کتاب بسیار جذابند و جسورانه، ولی لاقل در نظر بنده در بسیاری از بخشهای کتاب، ورای استدلالات مدعیات مطرح میشوند؛ شاید تعیین تکلیف با سنت تحلیلی خیلی بیش از این در جاهای دیگه قابل پیگیری باشه، ولی قطعاً با زبانی بهتر از آنچه رورتی انجام داده مقدور نیست.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.