یادداشت لیلا مهدوی
1401/11/4
روایت خمشابه از قصههای آب، روایتی از جلگه حاصلخیز خوزستان است که اینک نبض در شریانهایش رو به افول میرود و قصه غیزانیه... غیزانیه سازِ رنج کوک میکند. وقتی آب نباشد مگر چیز دیگری هم هست. آب همه چیز است. آب زیر آفتاب عمود خوزستان و شرجی کارون بخار شده اگر نباشد هیچ چیز نیست. آب اگر نباشد همهاش درد است. ملال است. چشمه اگر نجوشد، چاه اگر خشک یا سرزمینی اگر فراموش شود و آب به آن نرسد، میخشکد و میمیرد. نویسنده در خشمابه به سراغ سرزمینی رفته است که مردم از اساسترین نیازشان محروم و در مضیقهاند. رخشمابه نه تنها روایت آب بلکه روایت انسان است. انسانی فرو پیچیده در رنج و انتظار. نویسنده در بیان روایتش تحقیقات میدانی انجام داده و از دل و سفره مردم خطه غیزانیه نوشته است. در این ناداستان دو ویژگی بارز وجود دارد که آن را متمایز مینماید. یکی تجربهزیستی و دیگر تعهد به اصل رئالیسم در ادبیات. فردین آریش به واسطه جنوبی بودنش توانسته است با تجربه زیستی مردم خوزستان احساس همذات پنداری برقرار کند و از در فرهنگ خاص مردم غیزانیه وارد شود. او جنس معیشت مردم خوزستان را میشناسد و رنجشان را میفهمد. به همین دلیل در بیان روایت نقاط بحرانی موثری میسازد و گرانشهای خردهروایتهایش حول محور مناسبی میچرخند و تولید جاذبه میکنند. نکته مهمی که به چشم میخورد این است که میان راوی و نویسنده یکپارچگی حسی و معنایی بهوجود آمده است و نویسنده توانسته است با راوی همسو و همنگاه شود. به خاطر تجربه زیستی، میان نویسنده و راوی همبستگی تاثیر گذاری ایجاد شده است که از ویژگیهای مهم ناداستان خشمابه به شمار میرود. نویسنده میتواند از اوضاع معیشتی مردم تصویر واقعی و ملموس بسازد و خرده روایتها را طوری دور هم گرداوری نماید که منجر به یک کل منسجم شوند. و نکته دیگری که در روایت خمشابه حايز اهمیت است این است که نویسنده حس و حال خود را در کلمات نمیگنجاند و در بیان وگزارش واقعه به واقعیت بی کم و کاست، متعهد است. به همین دلیل میتوان ادعا کردکه روایت خشمابه از تکنیک به فرم رسیه است. چون کلمات مستقل از نویسنده و راوی میتواندد حس ایجاد کنند. کلمات روایت در عین سادگی و موج بودن، بهجا و چگالند.نویسنده قصد ندارد تا یافتههای حسی و ارزشی خود را از محدودیت آب در غیزانیه، به عنوان پیامد یا هشدار یا حتی نجات اعلام کند. هدف نویسنده و البته هدف ادبیات گزارش بیکم وکاست است و انگیزههای اخلاقی به کلمهها فراتر از متن، سو گیری احساسی القا نمیکنند. من احساس میکنم همین تعهد به اصل و واقعیت، میتواند پل مطمئن و موثری میان اثر و ذهن مخاطب برقرار کند. در خشمابه المان های نویسنده و راوی و زمان همگی به نفع مکان و آب کنار میروند و فرم ناداستان ظاهر میشود.نویسنده از خودش عبور میکند و فردیت خاص راوی را هم به نفع واقعه کمرنگ میکند اما واقعه و شرایط بحرانی را میسازد. با این همه بهنظر میرسد اگر نویسنده میتوانست بیشتر به عمق رنج مردم و روایان نفوذ کند و لایههای عمیقتری از شرایط اضطراری غیزانیه تصویر نماید، بهتر بود. خشمابه هنوز کلمه کم دارد و سوژه آنقدر کشش دارد که مخاطب را پای مطالعه نگهدارد. یعنی میشد دایره نگاه را هم وسعت بخشید و هم بیشتر به اوضاع معیشتی مردم پرداخت. یک مورد دیگری هم که در خشمابه وجود دارد این است که در این روایت نقش زنان و محنت آنها از نبودن آب کمرنگ بود. زن به عنوان تاثیرگذارترین عضو در خانه از چند جهت در نبودن آب دچار ملال میشود. روایت زنان از مرارتها و محنتها مختصات گزارش را وسیعتر و روشنتر میکند اما نویسنده نتوانسته است به خوبی به این زاویه نگاه متفاوت در مقام راوی بپردازد. آخرین نکتهام درباره خشمابه ویژگی زبانی آن و حفظ لحن و لهجه راویان و مردم غیزانیه است. به نظر من حفظ لحن و لهجه هم به درک حسی منجر شده است و هم تصویر و نیز اصل تعهد به واقعیت و رئالیسم در ناداستان. «- شما چرا از اینجا نمیری؟ - مو اینجا گیرُم. شهرِ دوست ندارم. تو غیر زمین خودم خوابُم نمیبره. آروم وقرار ندارم. بچههام هم ولله بیکار بودن. رفتن. حالا همه مشغولان دیگه. توی صنایع فولاد، اینور، اونور کار میکنن. خدا بهشون میرسه، رزق میده. چه اینجا باشی، چه شهر. آسمون حد نداره.»
(0/1000)
رعنا شریفات
1401/11/7
0