یادداشت محتشم

 محتشم

1401/02/11

                با خداحافظ سالار ، همچون پروانه ای ، بر فراز آسمان ها پرواز کردم . راهی سفری پر ماجرا شدم . از آسمان آبی ، همه چیز را می دیدم ، از سوریه گذشتم و به لبنان رسیدم و ایستگاه آخرم ایران بود . به محض ورود به دمشق ، ساختمان 3 طبقه ای ، توجهم را جلب کرد . 3 زن در خانه نشسته بودند و گوش هایشان را از شدت صدای مهیب انفجارهای اطراف ، گرفته بودند . آغاز آشنایی من با آنها ، همین جا بود ... . گوش سپردم به روایت زیبای زندگی پروانه چراغ نوروزی و همسرش ، سردار همدانی . در اصل نقطه ی آغاز تهران بود ، فرودگاه امام . سپس دمشق و ماجراهای گوناگونش ، بیروت که درست است 2:30 با دمشق فاصله داشت اما تفاوتشان زمین تا آسمان بود .
 شروع راه جذاب بود ، به هم خوردن سفرشان به سوریه ، چند لحظه ، نفس را در سینه ام حبس کرد و مشتاق تر شدم که در ادامه ببینم بالاخره این سفر انجام می شود یا نه ! نویسنده هم با پرداختن به جزییات و معرفی درست شخصیت ها ، تجسم کردن فضای داستان را راحت تر کرده بود . در میانه ی راه ، اتفاقاتی در آن سفر برایشان افتاد . برای ما  جوان ها یی که دفاع مقدس خودمان هم ندیدیم ، تجسم فضای جنگ ، خیلی سخت است .  
اما در این کتاب ، با مهارت نویسنده در تصویرسازی ذهنی برای خواننده ، به خوبی فضای داستان در ذهنم شکل گرفت . صدای انفجار ها را می شنیدم ، فضای معنوی و ملکوتی حرم حضرت زینب (س) را حس می کردم و.... . 
علاوه بر تصویر سازی ها ، نویسنده در شخصیت پردازی هم تقریبا خوب عمل کرده است . 
درست است جز خود سردار همدانی ، در مورد ظاهر شخصیت ها ، اطلاعات خوب و کافی داده نشده بود ؛ اما  خصوصیات رفتاری آنها به خوبی گفته شده بود . شجاعت دخترها ، دین داری مادر ، اخلاص پدر . درست است که نویسنده توانسته بود با پرداختن به جزییات ، در تصویر سازی و شخصیت پردازی ، موفق عمل کند ؛ اما این کار در بسیاری از بخش های کتاب ، سبب لطمه به کار شده بود .
 این کتاب 448 صفحه ای ، می شد که در 300 صفحه هم به اتمام برسد ؛ با حذف کردن بخش های اضافه و کسل کننده . به عنوان مثال ، به جای اینکه اتفاقات هر روز را ، از لحظه ی بیدار شدن و صبحانه خوردن تا پایان روز ، ریز به ریز بیان کند ؛ بهتر بود فقط گزیده ای از اتفاقات خاص روز ، نوشته شود . قطعا در این حالت جذابیت بیشتری برای مخاطب ایجاد می شد . 
با همین روند پیش رفتم تا تقریبا به انتهای سفرم رسیدم . انتهای سفر به معنی به پایان رسیدن سفر سوریه نیست ! نه ! منظورم پایان راه حاج حسین همدانی است . در فضایی سراسر غم و اندوه برای خانواده شهید همدانی  ، من هم اشک هایم سرازیر شد و از اعماق وجود اندوهگین شدم . اما از طرفی هم سردار به آرزویشان رسیدند . این پایان غم انگیز و بسیار تأثیرگذار هم ، از موفقیت های نویسنده به شمار می آید که توانسته به این خوبی مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد . همچنین تصاویری که از شهید و خانواده شان ، در پایان کتاب قرار دارد ؛ از نکات مثبتی است که باعث شناخت بیشتر ما از لحاظ ظاهری با شخصیت ها می شود . 
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست / و از آن روز سَرَم میل بریدن دارد
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.