یادداشت بهاره بالغ‌نژاد

سخت پوست
        بوی خیسی دریا و صدای آب مثل غم و سرخوردگی جاری در سراسر داستان و مثل پیچیدگی و رنج مواجهه با پدر تمومی نداشت. حس و حالم بعد از پایان کتاب یه جوریه که اسمی براش ندارم. نمی‌دونم چیه دقیقا… سنگینه و غمناکه و در عین حال یه جور مسخره‌گی و پوچی هم قاطیشه انگار.
قاعدتاً کتاب باید در یک نشست تموم می‌شد ولی یه جاهایی حس می‌کردم نمی‌تونم ادامه بدم. حدسی که دارم مربوط می‌شه به ارتباطم با دریا و زیادی و بزرگیش که بیشتر وقتا ناخوشاینده برام.
      
158

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.