یادداشت
1401/9/6
4.5
17
زندگینامهها و کتابهای خاطرات علما و عرفای بزرگ، در عین نکات آموزنده و سازندهاش همیشه برایم نوعی دافعه هم دارد. وقت خواندن اینطور کتابها یک فاصله عمیق بین خودم و سوژه کتاب حس میکنم. درصدی از این حس از جنس غبطه است و اینکه من نمیتوانم اینقدر تقوا پیشه کنم یا اینقدر عبادت کنم یا ریاضت پیشه کنم، درصدیاش هم این است که اساسا این افراد را فارغ از زندگی و دغدغههای مردم عادی میبینم... اما کتاب «گوهر شبچراغ» هیچ حس فاصلهای ندارد. پر است از حس لذت و شعف؛ مینشاندت به تماشای یک زندگی دوستداشتنی در راه خدا. مرد مردمدار، ساده، خوشاخلاق و ظاهراً شوخطبع، کسی که همه زندگیاش را خرج دین خدا و خلق خدا (و دین خلق خدا!) میکند و این کار را آنقدر زیبا انجام میدهد که خوشات میآید. اولین بار حین خواندن اینطور کتابها بود که از ته دل دوست داشتم سوژه کتاب را از نزدیک میدیدم! قطعا دلیل مهم حس نزدیکی من با سوژه کتاب، نویسنده است. اولا قلم خوب و زاویه دیدهای مناسبی انتخاب کرده، ثانیا برشهایی از این زندگی را برگزیده که کنار هم بتوانند چنین حسی را القاء کنند. مثلا به طور عامدانه از ذکر داستانهایی از زندگی «حاج شیخ غلامرضا» که کرامات او را بیان کردهاند خودداری کرده چرا که معتقد است «بالاترین کرامت، بزرگواری های اخلاقی است»... دیگر آن که: بسیاری از کتابها و خاطرات اینچنینی، به مخاطب این را میرسانند که این حضرت عالم عارف در دنیای خودش با شاگردان و همدرسان خودش غرق بوده و بزرگترین هنر اجتماعیاش زهد زیادش بوده! غالبا خانوادهاش هم قربانی زهد او...حاج شیخ غلامرضا ی این کتاب هم زاهدانه زندگی میکند اما آن حس منفی بیاعتنایی به جامعه کوچک (خانواده) و بزرگ (وضعیت کشور و وضعیت مردم) را از خاطراتش نمیگیریم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.