یادداشت سید محمدعلی نیکنام
1402/4/13
4.1
42
کتاب را بستم و از روی صندلی بلند شدم. به سمت در خروجی رفتم و وقتی قطار در ایستگاه شریعتی توقف کرد دکمه چشمک زن در را در میان دو دست پشت سرم که بدشان نمی آمد آن را فشار بدهند فشار دادم و وارد راهرو شدم. پُر است از آدمهای جورواجور؛ اخیراً جورواجوریشان خیلی بیشتر هم به چشم می آید اما به چشم آموختم که به این دنیای جورواجور عادت کند و خیلی به دقت و کنجکاوی و تعجب نگاه شان نکند تا شاید قصدشان در برانگیختن نگاه اطرافیانشان از طرف من بینتیجه بماند. اصلا این دنیا برای من خیلی ابتدایی و وحشی به نظر می آید چون من از آینده می آیم! از دنیایی می آیم که دیگر انسان ها از مادرشان متولد نمی شوند؛ آنها در بطری ها به عمل میآید. دیگر پدرشان متربیشان نیست؛ حکومت جای پدر را پر میکند. خبری از تنهایی نیست؛ همه بدون هیچ محدودیتی با یکدیگر رابطه دارند. کارگران دیگر از پست بودن رنج و عذاب نمی کشد بلکه از آن لذت می برند. حکومت آنان را اینطور شرطی کرده است. اگر زمانی هم ناراحتی پدید آید چارهاش یک حب «سوما»ست تا با خوردنش همه چیز قشنگ شود. عشق دیگر مرده است اما عشق بازی نه! احساس خانه ها و فیلم های حسی آتش عشق بازی را در جوانان شعلهور نگه میدارند. دیگر پیری وجود ندارد، همه جواناند. مرگ مفهومی وحشت آور نیست مقطعیست که باز هم طوری شرطی سازی شده است که از آن فرار نمیکنند بلکه احساس خوبی به آن دارند. چون زمانی که میمیرند جنازه هایشان سوزانده میشود از آن سوخت ساخته میشود تا چرخ کارخانهها بیشتر بچرخد. هر چیزی که تولید می شود باید در چرخه مصرف گرایی قرار گیرد. تعمیرات به کل از بین رفته است تعمیرات جلوی تولید بیشتر را می گیرد. همه چیز آن طور که حکومت میخواهد وجود دارد. همه هم راضی هستند هیچ نارضایتی وجود ندارد و اگر هم جایی به وجود بیاید چارهاش یک حب سوما،یک سانس احساس خانه و تفریح و خوشگذرانی است. آقا رضا راست می گفت که آینده را فیلسوفان و نویسندگان می سازند. آینده دنیایی بود که برای انسان وحشی قشنگ و نو جلوه میکرد. اما آیا انسان بدون رنج میتواند مفهوم زنگی را درک کند؟ #کتابهاییکهازخوردنشانلذتبردهام #دنیایقشنگنو #آلدوسهاکسلی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.