یادداشت Yegane
1404/5/9
یه قسمتی از کتاب آقای مت هیگ بعد از اینکه یه مدت طولانی تو بدترین مرحلهی افسردگی و اضطراب قرار داشته، برای یک لحظه دیگه این حس رو نداره و میگه «گویی میان ابرهای انباشته در ذهنم ناگهان لحظهای شکاف افتاد و دیدم خورشید، جایی در آن لابهلاها نورافشانی میکرد». این کتاب برای من به منزلهی همین نوری بود که از شکافی به تاریکی های زندگیم تابیده شد. اگر چه که بین تاریکی عظیم اطرافم این نور ناچیزه، ولی همچنان ارزشمند و نویدبخش تغییره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.