یادداشت محمدمهدی فلاح

        اگر هدف تمجید کتاب باشه قطعا باز راه به مبالغه باز میشه ولی چند چیز کتاب عجیب درگیرم کرد:
اول مکالمه ای بود که بین سونیا و راسکولنیکف در نیمه دوم کتاب صورت گرفت و در اون صحنه به رخ کشیدن چیزهایی توسط راسکولنیکف بود که تبلور اصیل عقل جدیده! در اونجا ایمان سونیا به نحوی به سخره گرفته میشه که احساس تعلق توش هنوز پابرجاست؛ نحوی از کندن و درعین حال هنوز ماندن در فضای دینی!
دوم در همون موقعیت بحثی که مطرح میشه توسط راسکولنیکف مبنی بر زیستن در تناقض شدیدا اثرگذار بود و نهایت های سه گانه که برای وضعیت های سونیا تصور میشه که همه تلاش در یک دست کردن زندگی اونه؛ ولی درنهایت این تناقضه که در موقعیت جدید زندگی همیشه و مستمرا وجود داره.
و سوم داستان تلخ آفرینندگی انسان که همیشه و دائما تراژیک خواهد بود و برای آدمی که میخواد ثابت کنه شپش نیست مکافات به ارمغان می آره.
راسکولنیکف با همه تلخ گوشتی و مزاج تند برای من تنها نماد انسان یکدست ایده آل است؛ کسی که هرچند سخت فکر میکنه ولی میخواد حرف های ساده بزنه، اوت انسان غیرعادی که صادقانه معترفه هر قانون شکنی تاوان داره و باید پرداخته بشه.

پ.ن: انتهای این کتاب همراه شد با دیدن فیلم "کپی برابر با اصل" کیارستمی که به طور رمان فلسفی رو در نظرم خدشه دار کرد. همچنین یک نقدی خوندم از ژیژک/لکان به داستایوفسکی و ایده مرگ خدا که به نظرم وارد بود. به هرحال این دو قدری از شعفم رو تقلیل داد.
      
4

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.