یادداشت
دیروز
3.8
125
این یکی از کتابای موردعلاقمه که خیلی وقت پیش خوندمش، و اگر نگاه کنی واقعا روند داستانی خوبه، روون نوشته شده و.. به شخصه، معتقدم که کلیشهها یه دلیلی دارن که کلیشه شدن! لابد پرطرفدار و قشنگ بودن که همه نویسندهها ازشون استفاده کردن.؟ اما از یه جایی به بعد، همین کلیشههای قشنگ هم حتی دیگه انقدر جذاب نیستن که بتونن یه کرم کتاب رو متقاعد به ادامه دادن به خوندن کنن. و خب، داخل کتابهای عاشقانه ما چندتا کلیشه داریم. ۱ـ طرف عشق دوران بچگیش رو داخل یه شهر رندوم یا بعد از بازگشت به شهر قبلیش میبینه و باز عاشقش میشه ۲- دختره کار خودش رو رها میکنه و یا گلفروشی یا کتابفروشی یا کافه یا همچین چیزی باز میکنه ۳- مثلث عشقیها معمولاً یه پسر خیلی خفن و یه پسر خیلی مظلومن که پسر مظلومه همیشه از دور از دختره محافظت میکنه ۴- دختره تا یه مشکلی براش پیش میاد پیش پسره میره و ازش کمک میخواد و حتی داخل همین کتاب که در مورد استقلال زن از مرده و در مورد شکستن اون چرخه ظلم خانگی که ناشی از وابستگی زن هست هم زنه بعد از اینکه براش یه مشکلی پیش میاد به پسره پناه میبره. داستان به صورت کلی، ضد و نقیضهایی داره که شاید بهتر بود یکم بیشتر بهشون توجه میشد؛ وقتی آدم همینجور میخونه ازشون لذت میبره ولی بعد از یکم تفکر به این نتیجه میرسه که صرفا ایده کلی کتاب قشنگه، نه داستان کتاب.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.