یادداشت

چایت را من شیرین می کنم
        یک عصر جمعه کتاب را در کتابخانه خواهرم دیدم و شروع کردم به خواندن.هیج ذهنیت قبلی از کتاب نداشتم.داستان جلو میرفت و من کنجکاو برای ادامه...اواسط کتاب به نامی رسیدم که وحشت داشتم ؛ داعش. راستش قسمت هایی که به توضیح این گروهک و اتفاقات پیرامون آنها میگذشت اذیت کننده و سنگین بود. اما ناگهان از نقطه ای قصه کاملا برگشت و اتفاقات خوشایند رقم خورد در نهایت پایان عاشقانه و غم انگیزی که درس ها و دریافت های فراوانی برای من داشت...آن بخشی از کتاب که اسلام واقعی را در قالب اخلاق و افرادی که دروهله اول انسان بودند و بعد مسلمان ارائه میداد بسیار دوست میداشتم.
      
1

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.