یادداشت سِد.میم.صاد
1404/1/11
اگرچه که خیلی از شعرهایی که در این کتاب گزیده شده، نسبت به دیگر شعرهای کتاب، از کیفیت پایینی برخوردارند -که اکثر گزیدهشعرها اینطور به نظر میرسند- اما این شعر خوب (با پذیرش اینکه مثنوی غالباً بیت عادی کم ندارد) و احتمالاً کمتر خواندهشده حیف بود اگر اورده نمیشد؛ دلیل آوردنش در این یادداشت هم همین است. میگفت که:«واقعاً خدا بیامرزه اون شاعری رو که میدونه چهجوری شعر [عاشقانه] بگه»: دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد دو گام مانده به هم لحظهها طلایی شد فضا پر از هیجانهای آشنایی شد نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است رسیدن و نرسیدن چقدر شیرین است :: حکایت از شب سردی است خسته در باران من و تو بیخبر از هم نشسته در باران که ناگهان شب من غرق حس و حال تو شد فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد عجیب آنکه تو هم مثل من شدی آن شب دچار حس خیالیشدن شدی آن شب به کوچه خواند صدای خوش امید مرا تو را به کوچه کشید آنچه میکشید مرا قدم زدم شب آیینه را محل به محل ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل برای هدیهٔ چشمانمان به یکدیگر نیافتم غزلی از سکوت زیباتر من و تو شیفتهٔ هم دو آشنا در راه شبیه لیلی و مجنون قصهها در راه به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد به پیچ کوچه رسیدیم شب بهاری شد نگاهمان به هم افتاد عشق جاری شد نگاهها پر ناگفتههای کهنه ولی سکوت بود و فقط رفتوآمد غزلی :: دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم که در حضور تو بالاتر از زمان بودم به سرنوشت غریبم خوش آمدی امروز در انتظار تو رنجور سالیان بودم شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب اسیر آبی دریای بیکران بودم دلم لبالب خون بود و خندهام بر لب چنین به چشم میآمد ولی چنان بودم از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟ تو گرم چایی خود بودی و لبم میگفت که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم چقدر بیتو در این کوچه سرزنش دیدم چقدر با همهٔ کوچه مهربان بودم اگر بدون تو بلبلزبانیام گل کرد وگر به خاطر برگی ترانهخوان بودم، کنار فرصت تهمینهای اگر رستم وگر بدون تو در کار هفتخوان بودم- همان حکایت ردگمکنیست قصهٔ من مرا ببخش اگر محو دیگران بودم به یاد چشم سیاه ستارهریز تو بود اگر مسافر شبهای آسمان بودم :: چنین که بیهمگان با تو روبهرو شدهام مرا ببخش اگر انتقامجو شدهام اگر چه لذت بخشش هزار چندین است برای بوسه فقط انتقام شیرین است تو میبری تب سردی که روی بال من است من از تو میبرم آن بوسهها که مال من است کدام ما دو نفر شادمانتریم از هم؟ در این قمار که ما هردو میبریم از هم اگر به قهر کنار رخ تو مات شویم وگر به لطف تو مهمان گونههات شویم همیشه منطق لبهای عاشقان این است که بوسههای تو بر هر دو گونه شیرین است :: دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد درست روی سر ما فضا شرابی شد سمند دختر خورشید آفتابی شد چهارچوب درِ خانههای ده گل کرد که از بهارِ نفسهای ما تناول کرد هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست از #حسن_دلبری
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.