یادداشت فرناز پوراسماعیلی

ملودی شهر بارانی
        نمایشنامه‌ی "ملودی شهر بارانی" اکبر رادی را با خودم به رشت بردم تا بخوانم. بعد مدت‌ها با دیدن یک نمایشنامه دلم کشیده بود، نمایشنامه‌ایی فارسی بخوانم. دیدن رشت۱۳۲۵ و اسم شخصیت‌‌های گیلان، آهنگ، بهمن، آفاق در صفحه‌ی اول پیش‌آهنگ نوشته‌ایی بود که با کلماتش قرار است مرا جادو کند و چطور می‌توانم به کلمات توجه نکنم منی که شیفته‌ی کلماتم و اکبر رادی هم زبانی داشت که به دلم نشست. احساسم شبیه وقتی بود که عباس معروفی می‌خواندم اما اکبر رادی را خودم کشف کرده بودم وقتی داشتم کتاب‌هایش را با آن نام‌های شاعرانه برای کتابفروشی سفارش می‌دادم، ملودی شهر بارانی، منجی در صبح نمناک، خانمچه و مهتابی و...
انگار این کلمات را کسی از اعماق ذهن من بیرون کشیده بود.

در رشت که جز یکی دوصفحه نشد بخوانم اما وقتی که برگشتم یک شبه و بی‌وقفه خواندمش، شبیه تیاتری که یک شبه بنشینی و ببینی.
و حالا بین آن‌ نمایشنامه‌ها که تا به حال خواند‌ه‌ام ملودی شهر بارانی اکبر رادی می‌تواند نمایشنامه‌ی محبوبم باشد آن قدر که یک روز آن را با خود به رشت ببرم یکی دوساعتی با خودم خلوت کنم و دوباره بخوانمش.

خوش زمان هم خواندم وقتی اسم‌های خوراکی‌ها را با مزه‌شان می‌دانستم، اسم جاها را می‌دانستم، کلمات غریب نبود، اگر چه از شهری غریبه، که یادگار سفر به بافت شهری‌ست، هرچند جاهای محیرالعقولی نبینی و صرفا در پوست آدم‌های دیگر زندگی کنی و این‌طور به خشنودی برسی.

از شخصیت‌ها، شیفته‌ی شخصیت گیلان شدم، با صراحت بیان و افکار او عمیقا احساس نزدیکی می‌کردم.
و مدام به این فکر می‌کردم اگر در این صحنه گیلان نام دختر نباشد، نام شهر باشد، و معنای وطن بدهد، داستان چگونه‌ می‌شود؟ و داستان زیباتر می‌شد.
و من فکر می کنم نه فقط گیلانِ اکبر رادی، که هر دختری، یک شهر، یک سرزمین و یک وطن است.

فروردین ۱۴۰۳
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.