یادداشت نگین جوهر
دیروز

الان که در حال نوشتن هستم، به آخر کتاب نزدیک شدم. اما حال سیلوی را میتوانم بفهمم چون بعضی دوستی ها عمیق و زیبا هستند؛ خیلی بیشتر از آنچه به نظر میرسد. آخر قصه را نمیدانم اما از چیزی بی اندازه اطمینان دارم که آگاهی ما تاثیری در بهتر شدن حال مان ندارد؛ برعکس گاهی چون میدانیم اما باید سکوت کنیم ویران میشویم. چون سکوت یعنی نگاه کردن به آب شدن شمعی زیبا که نمیشود خاموشش کرد. حال و هوای نویسنده آرام آرام زیر پوست آدم میخزد. به خودت میآیی جایی پشت میزت، گوشه رخت خوابت یا روی کاناپه در حال غصه خوردن با کسی هستی که تا به حال او را ندیده ای اما گویی جایی درون تو به تازگی لانه کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.