یادداشت Maedeh

Maedeh

Maedeh

1403/12/7

        خدای من. چقدر این کتاب حس رهایی درونش داشت. برای فرار از زندگی پر اضطراب این روزهام عمیقاً بهش احتیاج داشتم و واقعاً از انتظاراتم بهتر بود.
 یک جاهایی واقعاً خندیدم و فکر می‌کنم اگه زبون اصلی می‌خوندم بامزه‌تر هم می‌تونست باشه.
«نام سرخپوستی این کتاب رو باید بذاریم «شجاعت و رهابودگی

«اما می‌دانید، به خیال من، من و خواهرم جنگجو بودیم. و جنگجو یعنی کسی که از روبه رو شدن و دست و پنجه نرم کردن باکی ندارد.»

«خواهرم فرار می‌کند تا گم و گور شود. اما من فرار می‌کنم تا یک چیزی پیدا کنم.»

«هر کتاب یه رازه و اگه هر کتابیو که تا حالا نوشته شده بخونی به این می‌مونه که یه راز عظیمو خونده باشی. جدا از اینکه چقدر یاد میگیری، دائم یاد میگیری که باز چه‌قدر چیزای دیگه‌ای هست که باید یاد بگیری.»

«خیلی خب. وقتی چیزی برای آدم مهم باشه، اشکشو در می‌آره. ولی باید ازش استفاده کنی. از اشکات استفاده کن. از درد و رنجت استفاده کن. از ترست استفاده کن. دیوونه شو، آرنولد، دیوونه شو.»

«دلم می‌خواد رو دیوار بزرگ چین راه برم. می‌خوام رو نوک اهرام مصر قدم بزنم. تو تموم اقیانوسای جهان شنا کنم. صعود کنم قله‌ی اورست. سفر کنم صحرای آفریقا. برم قطب جنوب، سوار یکی از اون سورتمه‌هایی بشم که سگا می‌کشن‌شون. همه‌ی این چیزارو دلم می‌خواد. تک‌تک‌شونو می‌خوام تجربه کنم.»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.