یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
4.5
17
جلدِ سوم و چهارم به پایان رسید اما سفرِ من به کلیدر حالا حالاها ادامه خواهد داشت... . در ابتدا عرض میکنم که اگر عمرم به پایان نرسد در انتهای این سفرِ طولانی یک ریویوی اجمالی برایش خواهم نوشت اما حال همانند ریویویی که برای جلد اول و دوم نوشتهام تنها به نکاتی پررنگ که در جلد سوم و چهارمِ کتاب به چشمم آمد اشاره میکنم. اول اینکه در این دو جلد داستانِ کتاب جانی تازه گرفت و روندِ آتشین و سریعی را آغاز کرد و به انتها رساند. دوم اینکه شخصیتهای جدیدی وارد داستان شدند، البته کلیدر داستانی بزرگ با شخصیتهای فراوان است که نویسنده به بهترین شکلِ ممکن خلق و خوی آنان را تشریح و توصیف کرده و از نظر من یکی از دلایلِ اوجگیریِ این دو جلد به نسبتِ دو جلدِ نخست اضافه شدنِ این شخصیتها و بسط دادنِ داستانِ زندگیشان بود. سوم اینکه بخشی از ریویوی دوجلدِ نخست را تکرار میکنم، اینکه خواندنِ کلیدر آسان نیست مخصوصا اگر اهلِ سفرهای طولانی نباشید و ما در این سفرِ طولانی با اطنابهای نویسنده نیز طرف هستیم. اعتراف میکنم من جز خوانندههایی هستم که استعدادی ذاتی در جهتِ رد کردنِ بخشهایی از آثارِ ادبیات کلاسیک را دارم اما در این چهار جلد با وجودِ اطنابهای نویسنده لازم ندیدم حتی از یک سطر گذر کنم. چهارم اینکه در این دو جلد نویسنده به زیباییِ هرچه تمامتر نقدهای خود را نسبت به وضعیتِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ آن دوران ابراز و تغیبراتی رفتاریِ مردمانِ کشور را نمایان کرد و توصیفات او در داستان به شکلی بود که اوجِ فلاکت زندگی رعیت را از درون حس میکردیم. پنجم اینکه به شخصه تا زمانیکه کل ۱۰ جلد را به پایان نرسانم نظرات و نقدهای کلی و جزئی خود را نسبت به نویسنده و داستان بیان نخواهم کرد و قضاوتی هم انجام نخواهم داد اما اگر در دو جلد نخست شاهدِ این بودم که محمودخانِ دولتآبادی اگر گاهی به شخصیت یک زن حمله میکرد گاهی نیز به شخصیت مرد نهیب میزد اینبار در این دوجلد به شرحِ نقلقولِ زیر دیگر خبری از حمله یا نهیب نبود و فقط یکبار شیرو را شست و روی رخت پهن کرد. "راستی که زن هم جانور عجیبی است! هماندم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. هماندم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد، اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد، اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک دهد. در وجود او، یک پیچ ناگشودنی، یک دروغ خدایی، یک شعله نمیرنده، انگار نهفته است. شعلهای هماره، و دروغی که گاه بیزار کننده است، اما هیچگاه زشت نیست." فضای این دوجلد بینهایت مردانه بود، شاید این دلیلی باشد برای موضوع فوق اما هرچه هست در آینده بیشتر با عقاید و افکار نویسنده آشنا خواهم شد. این ریویو به پایان رسید اما سفرِ من در کلیدر ادامه دارد و برایتان در آینده باز هم خواهم نوشت اما اگر عمرم کفافِ پایانِ این سفر را نداد، روی سنگِ قبرم بنویسید او در کلیدر با دنیا وداع کرد. هجدهم اردیبهشتماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.