یادداشت امین پازوکی
1401/7/12
کتابی است بسیار زیبا و جذاب ولی دارای یک تلخی خاص. تلخی که یک انسان تنها با بیان بیعدالتی و جنگ و کشتار و حس قدرتطلبی انسان، در روزگار پیری و در تبعید به انسان منتقل میکند. در واقع هر چه به پایان کتاب نزدیک میشویم این تلخی هم بیشتر میشود. این کتاب سرگذشت یک انسان است. انسانی که میتوانست سرگذشتی دیگر داشته باشد و فرعون شود. انسانی که توسط یک زن فقیر که همسرش پزشک است در سبدی که در رود رها شده پیدا میشود. آن زن اسم این کودک را بر اساس یک قصه و افسانه قدیمی «سینوهه» میگذارد. سینوهه روزبهروز بزرگتر میشود و از پدرش چیزهایی در مورد پزشکی یاد میگیرد و به عنوان جوینده پزشکی وارد خانه زندگی میشود. او به خاطر هوش و استعداد خود و همچنین حس کنجکاوی به مرحله بالای پزشکی میرسد. حس کنجکاویای که با آوردن «چرا» برای موارد مختلف، باعث ارتقای او میشود. او برای یافتن پاسخ چراهای خود و به دست آوردن تجربیات پزشکان کشورها به نقاط مختلف سفر میکند. در چند جنگ شرکت میکند تا به مداوای سپاهیان زخم خورده بپردازد. او پزشک زبردست و ماهری میشود و به گفته خودش در عمل جراحی مغز (باز کردن جمجمه) آنقدر مهارت پیدا میکند که تنها سه نفر زیر دست او به خاطر این عمل میمیرند. ولی حالا در پایان عمر باید در یک بندر متروک و در تبعید به خاطر حس تنهایی که فکر میکرد از اولین روزهای زندگی با او همراه بوده و به خاطر اینکه اهداف عالی انسانی مانند مساوی بودن انسانها، برده نبودن کسی، سرزنش جنگ و کشتار و ... در سر داشت، بنشیند و داستان زندگی خود را یادداشت کند. اینها خلاصهای از کتاب بود. راوی این کتاب سینوهه شخصیت اصلی کتاب است. او وقایع و اتفاقات زندگی خود را برای خواننده تعریف میکند (راوی اول شخص). تعریفی که انسان فکر میکند نویسنده در پایان هر روز خاطرات آن روز را بیان میکند و این حس به خواننده القا نمیشود که راوی در آخر عمر و زمان پیری ایستاده است. در این کتاب تمامی احساسات انسانی را شاهد هستیم: عشق، خیانت، نفرت، دوستی، قدرتطلبی، ساده لوحی، انتقام و ... . در این کتاب با توصیفات خوب و زیبا در مورد موارد مختلف روبرو میشویم. جراحی مغز فرعون در صفحه 129 یکی از این موارد است. همچنین بعضی استعارهها به زیبایی بیان شدهاند. مثلاً در صفحه 135 میبینیم که نویسنده خود (سینوهه) و استاد جراح مغز (پتاهور) که برای تطهیر بدن فرعون وارد میشوند را حاملان مرگ مینامد: «از دروازه زنبق به طرف آپارتمان سلطنتی هدایت شدیم. پردهداران دربار در مقابل ما تعظیم کردند و سر بر خاک گذاشتند، زیرا ما مرگ را در دستانمان حمل میکردیم.» در این داستان نکات جالبی هم بیان شده است که من سعی میکنم از یک کتاب آنها را استخراج کنم: صفحه 37: ثروتمند کسی نیست که سکههای طلا و نقره فراوان داشته باشد، بلکه کسی است که راه و رسم قناعت را آموخته باشد و بتواند با کم و زیاد زندگی کنار بیاید. - داشتن ذهن خلاق و کنجکاو باعث پیشرفت انسان میشود. (سوالهایی که سینوهه در ذهن داشت و در مورد مسائل پزشکی چرا میآورد باعث شد که او به سفر برود و چیزهای بیشماری را یاد بگیرد.) صفحه 681: چرا باید برای این خوک چاق و گنده پارو بزنیم؟ مگر نه این که از نظر خدای او همه مردم یکسان هستند؟ بگذارید خودش پارو بزند تا بفهمد چقدر سخت است، آنوقت اگر توانست با نقره دستهایش را خوب کند ... با خود گفتم: «دوست داری کار را نیمه تمام بگذاری تا بردهها مسخرهات کنند و به تو بخندند؟ آنها هر روز خیلی بیشتر از این را تحمل میکنند. رنج و سختی آنها را تحمل کن، مثل آنها عرق بریز، دستهایت را مثل آنها زخمی کن تا بفهمی زندگی پاروزنان چقدر سخت است». در آخر خواندن این کتاب را به همه پیشنهاد میکنم. مخصوصاً به چند گروه: کسانی که به سرگذشت و داستان زندگی دیگران علاقه دارند. کسانی که میخواهند با توصیف فضاها و مکانها آشنا شوند تا بتوانند از این تکنیک استفاده کنند. و کسانی که میخواهند زندگینامه و سرگذشتنامه بنویسند و دنبال یک نمونه و الگوی خوب میگردند، میتواند کتاب خوب و مفیدی باشد. امین پازوکی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.