یادداشت بهار(؛
1403/12/24
میدونی عشق مثل شکلاته.. از این شکلات هایی که هم سیرِت میکنه، هم بِهِت مزه میده و هم شیرینه! کتابِ _عشق و دیگر هیچ_ شیرینیِ متفاوتی داره .. چون تا جایی من فهمیدم عشقش گره خورده به سربهراه شدن و عاقبتبخیر شدنِ دونفر که با شهیدِ زندهای آشنا شدن که دستشون رو گرفته و قراره گره مشکلاتشون رو باز کنه ! اون شهید هم کسی نیست جز [شهید عبدالمهدی مغفوری] عشقبازی با خدا رو توی تکتک صفحات این کتاب میشه دید و بویید! این کتاب نه تنها اسمش جذابیت داره، و نه تنها شکل ظاهری اش آدم رو جذب میکنه، بلکه علتِ این شده که از سرِشب قیدِ تکتکِ درسها رو بزنم و فقط غرق بشم لابهلایِ فرکانس های لذتبخشِ این کتاب! از اون دسته کتابهایی هست که دلم خواست حالا که از کتابخونهِ مدرسه گرفتم دیگه پس ندم! یا لااقل چند روزی پیش خودم نگه دارم، هر روز نگاهش کنم، باهاش زندگی کنم و بعد بذارم بقیه هم باهاش نفس بکشن! یه عالمه از اون لحظاتِ خوشمزهای تو این کتاب پیدا میشه که آدم میخواد بِپَّره تو کتاب و کنارشون آروم آروم، دونه به دونه، اون حس ها رو مزه مزه کنه! امروز صبح که با هجوم معاونین، بابت قضاوت بیجا، احساس کردم بین چاردیواری مدرسه زندانی شدم؛ زنگِ ورزش از راه رسید و منِ عاشق، یه گوشهِ نمازخونه ، خودم و افکارم رو سپردم دست امواجِ خطوطِ این کتاب! و بعد هم برای زنگ تفریح به زحمت سعی کردم دست نگاهم رو بگیرم و بِکِشَمِش بیرون! هر عاشقی باید یک بار این کتاب عاشقانه رو بخونه! به قول منتقدی که پشت کتاب نظرش رو نوشته باید بگم : هیچ اسمی جز این اسم نباید روی این کتاب گذاشت! عشق و دیگر هیچ! <:
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.