یادداشت مرضیه نفری
1403/3/10
«اوراد نيمروز» آخرين اثر منصور عليمرادي، اثری قابل توجه است. چرا که نویسنده یک اقلیم خاصی را مورد توجه قرار داده است . ما را متوجه آن سرزمین و پتانسیلهایی که در آن اقلیم وجود دارد، می سازد. استفاده از زبان خاص، دایره واژگان گسترده از محاسن این کار می باشد. داستان شروع قوی دارد. خواننده جذب داستان می شود و خواندن کتاب را شروع میکند. کتابی متفاوت، با دنیایی خیالی و گاه افسانهای که قرار است ما را به سرزمین ناشناختهای ببرد. سرزمین سیستان، با فضایی بکر و ناب. اما در ادامه روند داستانی بسیار کند می شود. تعلیق ایجاد نمیشود. خواننده خسته میشود چرا که ساختار داستان درست پی ریزی نشده است. خواننده پنجاه صفحه از کتاب را خوانده ولی هنوز نمیداند با چه کتابی، چه ژانری مواجه است. دغدغه اصلی نویسنده چیست؟ مشخص است که نویسنده ، به تاریخ تعلق خاطر دارد ولی موفق نشده که در داستان استفاده به جا و درست از داستان بنماید. به طوریکه مخاطب عام را کاملا پس میزند. مخاطب خاص و فرهیخته هم به علت بیرون زدن تاریخ از داستان و باورپذیر نبودن آن ، با داستان همراه نمیشود. فلش بکها، رفت و برگشتهای داستانی، گیجکننده است و گاهی بدون هیچ پلی، از آینده به گذشته می رویم و سردرگم میشویم.(ص115 ، واقعا دادخواست داده، یا می خواد بیخودی گردو خاک کنه؟) شاید بتوانیم فقدان پیشداستان را در اینجا موثر بدانیم. شناخت پیشداستان شخصیت، به شناخت گذشته یک دوست جدید میماند. آگاهی از گذشته دوستی را عمق می بخشد. خواننده نیاز دارد که در زندگی شخصیت اصلی تفحص کند، جوهر و شخصیت اصلی او را بشناسد. چرا و چگونگی کارهایش را سوال کند. اما در اینجا هر چه به عقب برمیگردیم، نمیتوانیم دلیل کارهای فعلی شخصیت را کشف کنیم. به همین دلیل از بهمن فاصله میگیریم و نمیتوانیم با او همراه شویم. در واقع زمان حال داستان، دراماتیک نیست، باورپذیر نیست. اما صحنههایی که از گذشته و به صورت واقعی و داستان رئال روایت می شود ، را می توان بسیار دوست داشت. مثلا صحنه صفحه "218" جایی که با سیگارفروش افغانی صحبت می کند - پسان تر که آمدی، بیار. صفحه 210 جایی که میرخلیل از ستاره ها با زبان عامیانه صحبت می کند. تصویری ماندگار خلق می کند. اما بهمن در چند جا به صورت خیالی و با زبان عامیانه با ملک محمدخان صحبت می کند، خواننده این بخشها را میتواند به راحتی کنار بگذارد. چرا که حذف آنها هیچ خللی به کار وارد نمیسازد. یا جاهایی که دارد شاهنامه میخواند، این قسمتها مانند قطعهای است جدا، که با کار چفت نشده است. مانند همان ستارهای که میرخلیل میگوید:« حالا ادامهی همون خط رو نگاه کن، میرسی به اون دو ستارهای که از رمه جدا افتادن، دیدی؟» داستان فضای شاعرانه و توصیفات زیادی دارد. اما توصیفها، تصویر نمیدهند و داستان را جلو نمی برند. به طوریکه میتوان حذفشان کرد. ص 112 در بیشتر مواقع توصیف ها قابل درک نیست. کلی باید در ذهن تصویر چید، تصور کرد، اما لذتی از توصیف نبرد. - ص 121در ادامه ی یال جنوبی به ریشه ی پوزه ی بلند کوه رسیدند. - باغ در جبهه چپ دره به مزرعه ی یونجه می رسید گاهی توصیف ها ساده هستند و خواننده را همراه می کنند - مثل آغاز ص 79:تشنه بود. انگار خاری خشک به حلقش خلیده باشد استفاده از کلمات و ترکیبات جدید، گاهی اوقات به افزایش دایره واژگان می انجامد و لذت کشف و آشنایی با لغات جدید را می دهد. اما در این داستان به علت تعدد کلمات، این اتفاق نمی افتد . از طرفی فضای داستان و جمله های پیشین و پسین هم اجازه درک و فهم کلمات جدید را نمی دهد. ص 142 غاره کشید- تحریر پیرانه و بریده بریده ص 113 هوریز کرد ص114 پابه جست ص 120 وادرمانده – وا می خزاند ص 121 شولای غبار ص 168 لمحه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.