یادداشت
1402/7/28
به نظرم مهم ترین نکته در لذت بردن از کتاب این بود که آن را در زمان و مکان مناسبی خواندم. مگرنه برای مخاطب چرا باید مهم باشد دیوید سداریس داستان با همه هوش کمش چه کارهایی انجام می دهد؟ این ها همه درست، اما این فضای داستانی کتاب است که هر چند عادی است اما با کمدی سیاهش به خصوص در فصل های اول آدم را حسابی سر ذوق می آورد. خواندن زندگی فردی که با همه تلاشش نمی تواند پستی های زندگی را پشت سر بگذارد و فقط میتواند قبولش کند. انگار که دیوید سداریس نویسنده نشسته تا واقعیت را توی صورت آدم بکوبد. نمی توانم به این که بخش هایی از داستان ها قطعا تجربیات زندگی خود نویسنده است فکر نکنم و دلم درد نگیرد و بعد نشینم هم ذات پنداری کنم با وقتی که درباره فرانسوی صحبت کردنش با طنز تلخ صحبت میکند در حالی که به خودم توی ایتالیا نگاه میکنم و می توانم تصور کنم ایتالیایی ها درباره من هم همین تصور را دارند که فرانسوی ها از دیوید سداریس با جملات فرانسوی ابلهانه اش. یاد وقتی میافتم که وقتی با آن خانم مسن در آسانسور رو به رو شدم، با همه زورم فقط توانستم به ایتالیایی بگویم من دانشجو هستم و همان جا کلماتم تمام شدند و باقی جمله را به انگلیسی گفتم: برای همین نمیتونم هنوز ایتالیایی حرف بزنم. و خانم ایتالیایی به ایتالیایی جوابم را داد و هر دو لبخندی به هم زدیم به این معنا که هیچ کدام حرف دیگری را نمیفهمیم. این ها را گفتم تا بگویم فضا و زمان خواندن داستان آن قدر تاثیر داشت که از کتاب لذت ببرم و به همان نسبت نتوانم توصیه اکید کنم که اگر آن را بخوانید حتما از آن خوشتان خواهد آمد. جذابیت داستان در فصل های مختلف تغییر میکند، گه گاهی خسته کننده میشود و گاهی هم آدم را سر ذوق می آورد. شروع کتاب قوی تر از بخش های از وسط و قسمت های پایانی آن است. با همه این ها اما اگر تصمیم به خواندن کتاب گرفتید، مراقب باشید دلتان مچاله نشود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.