یادداشت شهاب سامانی

تربیت احساسات
        جایی خواندم که فلوبر آرزو کرده بود که روزی بتواند رمانی بنویسد که هر چه بیشتر به زندگی واقعی شباهت داشته باشد. از طرفی می گویند این رمان آغازگر رمان مدرن است. یعنی بدون سوژه‌ی پررنگ مرکزی، داشتن قصه‌ای کمرنگ و نزدیک شدن به ویژگی‌های زندگی در جهان مدرن: یعنی پرتاب شدن مداوم به وضعیت‌ها و موقعیت‌های مختلف، تلاش برای فهمیدن موقعیت و مجددا پرتاب شدن به وضعیتی دیگر. جهانی پر از امکان‌های دست‌نیافتنی. این را بگذارید کنار چیزی که یوسا در کتاب عیش مدام می‌گوید: نامرئی شدن راوی. فلوبر تمام تلاش خود را می‌کند تا از شرح و توصیف به سمت داوری نرود..
نکته‌ای دیگر که به ذهنم می‌رسد شیوه‌ی پرداخت شخصیت‌ها است. فلوبر هیچ شخصیتی را به طور کامل مثل رمان‌های کلاسیک پرداخت نمی‌کند. یعنی تنها بخشی از شخصیت افراد را در موقعیت‌های مختلف نشان می‌دهد. واکنش‌ها، رفتارها و داوری‌هایشان را. این به نزدیک‌تر شدن رمان به زندگی واقعی بسیار کمک می‌کند. ما هیچ‌کس را نمی‌توانیم جز از خلال تجربه آنها در موقعیت‌های مختلف بشناسیم. هیچ‌کس نمی‌آید در ابتدا خودش را برای ما تمام و کمال توصیف و شرح دهد. این شامل وقایعی که در زمینه تاریخی داستان رخ می‌دهد هم می‌شود، انقلاب فرانسه. که شما فقط با جزئیات و جنبه‌هایی از آن مواجه می‌شوید که در حضور شخصیت‌ها در جریان است. نه تصویری کامل. این را مقایسه کنید با رمانی مثل جنگ و صلح تولستوی یا شیاطین داستایوفسکی یا باباگوریو. آنها تا مطمئن نشوند که شما همه چیز را کامل فهمیده و درک کرده‌اید ولتان نمی‌کنند، اما فلوبر شما را با جزئیات رها می‌کند، آن گونه که جهان واقعا تجربه می‌شود، تنها جزئیاتی از وقایع. 
نکته آخر این که وقتی فهمیدم ترجمه درست‌تر عنوان "تربیت احساساتی" است، گویی ارتباط بیشتری هم با کتاب برقرار کردم..
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.