یادداشت لقمان علیزاده سرشت

        همین دو هفته پیش بود که توی کتاب خونهٔ برادرم چشمم خورد به این کتاب و تا دیدم نوشته نویسنده حمیدرضا صدر با کلی شوق و ذوق امانتش گرفتم از برادرمو آوردم به بخونمش
بعد دو هفته امروز نصف و نیمه تمومش کردم، با اینکه آدم کمال گرایی ام و تا یه کتابو با دقت و واژه به واژه نخونم ولش نمیکنم ولی این کتاب خوندنش برام یجورایی عذاب آور بود
دکتر صدری که همه ی سالهای بچگی و نوجوانیم منتظر میشدم که آخر هفته ها بیاد  توی فوتبال ۱۲۰ یا آنسوی نیمکت  با کلی شوق و ذوق درمورد فوتبال و زندگی حرف بزنه انگار تو این کتاب گم شده بود، خبری از اون امیدواری و ذوق زیباشون نبود، انگار دکتر صدر این کتاب بعد از اینکه میفهمه سرطان به سراغش اومده دستاشو بالا آورده و تسلیم شده، چقدر توی ذوقم زدم این کتابشون هر صفحش ناامیدی و شکایت و انتظار برای مرگ بود 
چقد برام باور پذیر نبود که حمیدرضا صدر تسلیم بشه و با نفرت از زندگی به انتظار مرگ بشینه 
من تا حالا سرطان نگرفتم و خدایی نکرده از عزیزانم هم کسی طعمه سرطان نشده شاید نباید این آخرین یادگار دکتر صدر رو اینگونه بی رحمانه قضاوت کنم ولی ولی ولی به قول دکترصدر زندگی ام مثل فوتباله، هراومدنی یه رفتنی داره 
کاشکی دکتر صدرو توی این کتاب ناامید نمیدیدم
      
68

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.