یادداشت riri
3 روز پیش
«یک روز فهمیدم که من هرگز نه آن چیزی بودهام که دیگران تصور میکردهاند نه آن چیزی که خودم خیال میکردهام: برای این به خودم باور داشته که یک نفر عاشقم بود، همیشه، طوریکه مسئولیت همۀ اشتباههایم را میپذیرفت، حتی قبل از اینکه خودم متوجه شوم احیاناً مرتکب چه اشتباهی شدهام، تازه اگر که اسبر عرف و اساساً ترسو نمیبودم و متوجهش میشدم.» «میدانستم که دیگر هیچوقت، تا وقتی که زنده بودیم، دیگر خودم نخواهم بود و اینکه آنچه اتفاق افتاده بود، و آنچه قرار بود اتفاق بیشتر، بیمعنی و بیهوده بود و دیگر برای این کار هم خیلی دیر شده بود.» بعد از مدتها یه کتاب خوندم که حسابی منو درگیر کرد. دوستش داشتم، واقعاً بهم چسبید. البته بعضی جاها حسابی حرص خوردم، ولی خب همین نشون میده که شخصیتپردازیش حسابی خوب بوده. -آخرین لحظات تعطیلات ۰۴
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.