یادداشت احسان رضایی

آذر و امجدیه
        «آذر و امجدیه»، روایتی است از تهران قدیم که از معدود داستان‌های فوتبالی ادبیات معاصر ما هم هست. نویسنده کتاب، که در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در وین شاغل و همانجا هم ساکن است در این داستان بلند، به شیوۀ گلی ترقی و پرویز دوایی یک داستان-خاطره نوشته است. داستان در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ می‌گذرد و راوی که دختر جوانی در کلاس نهم دبیرستان است، در طول داستان به دو چیز وابسته و دلبسته می‌شود: یکی فوتبال که همراه برادرش برای تماشای سه بازی تیم ملی در مقدماتی المپیک ۱۹۶۴ توکیو به امجدیه می‌رود، دیگر دوست همکلاسی‌اش آذر (آذر نام خانوادگی اوست) که از او یاد می‌گیرد کتابهایی مثل «مادام بواری» فلوبر بخواند و نقشه‌های بزرگ توی سرش داشته باشد. داستانی شیرین و خواندنی که خلاصه زندگی خیلی‌هاست. آنهایی که یاد گرفتند عشق به کتاب و فوتبال را شانه به شانه پیش ببرند و از رذالت‌هایی که مانع درک زیبایی می‌شوند متنفر باشند
      

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.