یادداشت مجتبی شیرانی

        این کتاب نوشته خانم دراکولیچ فعال فمنیست اروپای شرقی است که با مقالاتی زندگی مردم رو گزارش کرد که احتمالا با بخشی از قسمت ها همزادپنداری کنید 
بخش هایی از کتاب رو برای شما قرار میدم 
درخواست حق برخورداری از حریم خصوصی به این معنا بود که چیزی داری که می‌خواهی پنهانش کنی و پنهان کردن چیزی به این معنا بود که آن چیز ممنوع است پس اگر آن چیز ممنوع بود پس حتما بر علیه حکومت بود و دست آخر اگر بر علیه حکومت بود پس تو حتما دشمن بودی

آن ها آدم ها رو جوری بار می آورند که خیال کنی تغییر غیر ممکن است جوری بارت می آورند که همیشه از تغییر بترسی که وقتی عاقبت اولین نشانه های تغییر آشکار شد به آن ها بدگمان باشی در مغزت فرو کرده اند که هر تغییری فقط وضع را بدتر می‌کند اما با تمام آن همه استبداد آنهمه کشتار و آن همه نا امیدی که حتی بیشتر از اکسیژن در هوا بود آن ها رفتند ما ماندیم و حتی خندیدیم

چرا کمونیسم شکست خورد: به خاطر بی‌اعتمادی شکست خورد، به خاطر ترس از آینده. درست است، مردم از سر فقر بود که چیزی را دور نمی‌ریختند، اما از سرِ فقری خاص، فقری که در آن تمام مملکت محرومیت می‌کشید، همه فقیر بودند، فقر و محرومیت وضعیتی بود که بعید بود هرگز تغییر کند، چون با حرف، اعلامیه و وعده و وعیدِ سیاستمداران نمی‌شد آن را تغییر داد. و مسئله‌ی مهمتر اینکه نگه‌داشتن و دور نریختن، یک ضرورت بود، چون هیچکس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهلِ سال تمام، بلکه هم بیشتر، تواناییِ تامین نیازهای اولیه‌ی شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره‌ی آینده‌ی درخشان حرف روی حرف می‌انباشتند، مردم مشغول ذخیره‌کردن آرد و شکر، شیشه‌ی دردار، پیاله، جورابِ‌شلواری، نانِ‌خشک،طناب چوب‌پنبه، میخ، و کیسه‌ی پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را می‌داشتند که به گنجه‌ها، سرداب‌ها، کمدها، و کشوهای ما سرکی بکشند - البته  نه در پی‌یافتن کتاب‌ها و چیزهای ضدّ‌ِ دولتی - می‌دیدند که چه آینده‌ای در انتظار طرح‌های بی‌نظیری است که برای کمونیسم ریخته‌اند. اما نگاه نکردند.

همیشه این احساس عجیب را داریم که زندگی اینجا آنجور که باید باشد یا می‌توانست باشد نیست
هیچ‌کس با کار کردن ثروت نمی‌اندوزد. مردم فکر می‌کنند برای دست یافتن به پول باید شعبده را بیاموزند، و این فکرشان بیراه هم نیست: به هر حال اخلاق‌کاری وجود خارجی ندارد: پیش از این هم کسی هرگز از راه کار کردن پولدار نمی‌شد، تنها راهش بالا رفتن از پله‌های نردبان حزب بود یا سوار کردن یک کلک هوشمندانه‌ی دیگر. مردم عادی به تجربه دیده‌اند که می‌شود کمی کار کرد و پول اندکی هم بدست آورد و اگر بیشتر هم کار کنی پول بیشتری در کار نیست.
      
1

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.