یادداشت

 محتشم

محتشم

1401/2/9

دونده هزارتو: دونده هزارتو
        از جهانی ناشناس و فراموش شده ، پا به زندگی تاریک و سردی گذاشت . جز نام کوچکش هیچ چیز به خاطر نمی آورد . در گیجی عجیبی غرق شده بود . احساس می کرد همه چیز را می دانسته ، ولی چیزی یادش نمی آید . نگاهی به اطراف خود انداخت . در چاهی تاریک و خنک گیر افتاده بود . بالابری که حامل او بود و صدای جیر جیرش توماس را آزار می داد ، به سمت بالای چاه در حال حرکت بود . سایه های تاریکی از این فاصله دیده می شدند . کم کم سایه ها شکل انسانی گرفتند و توماس در حالی که از ترس می لرزید ، با چهره های پسرانی مواجه شد که به او می خندیدند . این تازه آغاز زندگی جدید توماس بود ....
کتاب موضوعی بسیار جذاب و هیجان داشت . اتفاقات طوری کنار هم قرار گرفته بودند که لحظه ای نمی توانستم کتاب را کنار بگذارم . با نیت خواندن 20 صفحه شروع می کردم ؛ اما  بدون آنکه بفهمم ، 80 صفحه می خواندم .
یکی از دلایل جذابیت ، می تواند شروع هیجان انگیز آن باشد . آغازی که خواننده را گیج و مبهوت می کند و باعث می شود برای کشف راز ها و معماهای داستان ، مجبور به خواندن ادامه ی آن باشد . مثلا فراموشی توماس . اینکه چرا توماس در آن چاه افتاده و چرا تمام زندگی اش را به جز نامش فراموش کرده ، معمای بزرگ و انتخابی هوشمندانه از طرف نویسنده است .
در این قسمت احساسات توماس به خوبی منتقل و فضا و مکان برای خواننده به راحتی قابل تصور بود . ترس و گیجی که بابت ورودش به بیشه داشت ، به خوبی به خواننده منتقل می شود و درک حس او را امکان پذیر می کند . علاوه بر این راوی از همان ابتدای داستان به خوبی اماکن را توصیف کرده است چون خواننده درکی از هزارتو و بیشه ندارد ، توصیف جزئی و دقیق فضا و مکان ، می تواند کمک کند که او بتواند محل های درون داستان را ، به خوبی در ذهنش مجسم کند . به عنوان مثال توضیحی که درباره ی ساختمان چوبی و خراب درون بیشه ، بلوک های سنگینی که لای آن علف هرز درآمده و .... داده شده بود .
تمام این ها با این وجود است که راوی سوم شخص می باشد . با وجود اینکه روایت از زبان سوم شخص بیان می شود ، به خوبی از پس شرح دادن ماجرا بر آمده و خواننده احساس نمی کند این نوع بیان در وصف قصه ، ضعفی به وجود آورده است . با این وجود به نظر من بهتر بود خود توماس یعنی اول شخص ، داستان را روایتگری می کرد زیرا احساساتش قوی تر منتقل می شد . البته که در همین حالت هم مشکلی وجود ندارد ولی بین خوب و خوب تر ، قطعا انتخاب خوب تر بهتر است .
علاوه بر این پرداخت به جزئیات هم یکی از نکات کمک کننده به این موضوع است . از این جهت که در اکثر قسمت ها با بهره گیری از جزئیات ، توضیح دادن و شرح محیط آسان تر شده است . مثلا در قسمتی که توماس کارآموزی می کرد ، توضیحاتی درباره ی گیاهانی که لا به لای ریشه هایشان گل و لای است ، ذرت های تازه رسیده ، درختان آلو .... می داد می توان این موضوع را مشاهده کرد .
شخصیت پردازی های کتاب هم فوق العاده بود . از همان ابتدا به خوبی چهره و خلق و خوی افراد شرح داده شده بود . به محض اینکه توماس چهره ای را می دید ، تمام نکات در مورد ظاهر آن فرد گفته می شد . با اخلاقیات هم به مرور و در طول قصه ، آشنا می شویم . مثلا کینه و عصبانیت گالی ، پرحرفی ، قد کوتاه ، چاقی و چشم های آبی و لپ های قرمز چاک ، صورت سفید ، موهایی به سیاهی قیر و چشمان آبی ترزا و.... . نکته ی جالب و البته مثبت این بخش این است که ، توماس چون خودش راوی نبود نمی توانست در مورد خصوصیت خودش زیاد بگوید ، اما با همین نوع روایت هم ، در بخشی از کتاب که در گفتگوی چاک و توماس سپری می شد ، چاک چهره و قد او را برایش توصیف کرد .
از محتوا و ساختار که بگذریم ، به ظاهر کتاب می رسیم . درباره ی طراحی جلد هم باید بگویم خیلی زیبا بود . استفاده از تصاویر شخصیت های اصلی و بخشی از محیط بیشه در جلد ، جذابیت آن را بالا برده بود . همچنین در تصویر سازی ذهنی برای خواننده هم تاثیر گذار بود .
در نهایت دونده ی هزارتو یکی از زیباترین و بهترین کتاب هایی بود که در این ژانر خواندم . ماجرای پسری که سر از جهانی عجیب در می آورد که بعضی او را می شناسند و هنگام تغییر با او مواجه می شوند ولی او هیچ چیز و کسی را جز نامش به یاد ندارد ، آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که هر نوع خواننده ای را به سمت خواندن جلد های بعدی ترغیب می کند تا بیشتر در مورد آینده و گذشته ی توماس بداند .
      
6

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.