یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

3 روز پیش

        «گودی» در فضایی بین کلکته‌ی دهه‌ی ۶۰ و دنیای مدرن آمریکا می‌گذره و سرشار از دغدغه‌های مهاجرت، انتخاب‌های فردی و خانواده‌ست. رمان از زندگی دو برادر شروع می‌شه: سوبهاشِ آرام، منطقی و اهل مطالعه، و اودایانِ شورشی و پرشور که جذب جنبش کمونیستی در هند می‌شه؛ دوبرادری که یکی به آینده‌ای روشن در امریکا چشم داره و دیگری سودای تغییر جهان اطرافش رو در سر داره.
بخش زیادی از داستان از زاویه‌ی سوبهاش روایت می‌شه؛ کسی که هند رو ترک می‌کنه و در آمریکا زندگی می‌سازه. لاهیری اینجا هم مثل «هم‌نام»، مهاجرت و ناتمام‌ماندن ریشه‌ها رو به‌خوبی نشان داده. زندگی سوبهاش در آمریکا پر از حس بی‌جایی و تلاش برای معنا دادن به انتخاب‌هاییه که خودش هم مطمئن نیست درست بودن یا نه. 
از طرفی فضای امریکا در گودی با نوعی حس آزادی، سکوت، نظم و حتی پناهگاه برای آدم‌های شکست‌خورده تصویر می‌شه. در مقابل، هند اغلب با بی‌نظمی، خشونت سیاسی، سنت‌های دست‌وپاگیر و تصمیم‌هایی که به فاجعه ختم می‌شن، دیده می‌شه.
برداشتی که من از خوندن این دو اثر(هم‌نام و گودی) از لاهیری داشتم، ضدشرق بودنش نیست؛ در نگاه اول ممکنه آدم حس کنه تو این آثار انگار هویت ملی، نه یک میراث ارزشمند، بلکه باریه که باید گذاشت زمین. اما بنظرم شاید بشه گفت ما با شخصی طرفیم که تجربه‌ی زیستن بین دو جهان و احساس ناتمام‌بودن در هر دو جهان رو داره... شخصی که نه شرق برایش خانه بوده، نه غرب و هر دو برای او ناقص محسوب میشن. در هر حال باید پذیرفت که تجربه‌های آدم‌ها با هم فرق دارن...
اما می‌دونم قرار نیست حالا حالا ها اثر دیگه‌ای از لاهیری بخونم، که یکی از دلایلش هم علاوه بر تکرار، ضعف‌هایی در این کتاب بود که تو چشم میزدن:
اول اینکه گودی از اون داستان‌هایی نیست که توش هیجان یا پیچش داستانی زیاد باشه. بخش زیادی از روایت صرف مرور خاطرات و تغییرات تدریجی شخصیت‌هاست. اگر با ریتم کند راحت نباشی، ممکنه حس کنی داستان هیچ‌جا نمی‌ره. من خودم چندان مشکل زیادی با ریتم کند ندارم، ولی اینجا دیگه بنظرم روایت زیادی کند پیش می‌رفت. درواقع تا کتاب به نقطه‌ی اوج برسه و از روزمره تعریف کردن سوبهاش بگذره، همه‌چیز تکراری و یکنواخت شده بود.
از طرفی فضای احساسی بشدت سرد و شخصیت‌ها زیادی بسته بودن؛ شخصیت‌هایی مثل گوری یا حتی سوبهاش نه دیالوگ زیاد دارن، نه ابراز احساسات واضح. رمان از خیلی از تصمیم‌های شخصیت‌ها، عبور می‌کنه بدون اینکه سعی کنه حس همدلی ایجاد کنه یا توجیهی احساسی ارائه بده. خود گوری زنی با دنیایی درونی پیچیده و زخم‌خورده‌ست. ما باید کتاب رو تا انتها بخونیم تا دلیل یکسری تصمیمات عجیبی که میگیره رو بفهمیم (گرچه ممکنه بازهم قانع نشیم). شاید اگر از همون اول خواننده‌ می‌دونست چرا این زن انقدر تحت عذاب وجدان و رنجه، و در ادامه‌ی کتاب بیشتر حتی از احوالات درونی خودش و افکارش می‌گفت، کتاب جالب‌تر میشد.

درهر صورت کتابی نبود که ازش متنفر باشم و در عین حال کتابی هم نبود که بخوام به کسی معرفیش کنم :).
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.