یادداشت زهرا زارعی

عاشقی به سبک ون گوگ
        «به قول نازلی نقاشی آدم را کر می‌کند، شنوایی آدم را می‌برد توی رنگ‌ها و نقاش وقتی به نقاشی فکر می‌کند، یا وقتی دارد تابلویش را می‌کشد، هم رنگ‌ها را می‌بیند و هم رنگ‌ها را می‌شنود. بو و مزه‌ای که حس می‌کند، بو و مزه رنگ است و با دمب باریک و بلند قلم مو، لمسش را هم به تن تابلو می‌ریزد و گاهی اصلا هوس می‌کند به این لمس آنقدر میدان بدهد که از نوک انگشتش برای درهم کردن و ساختن رنگ‌ها استفاده کند. همیشه خدا کناره منفذها و زیر ناخن انگشت اشاره‌مان رنگی بود و موقع کشیدن و فکر کردن به نقاشی، صدایی غیر از رنگ نمی‌شنیدیم.»

به نظر شما رنگ هم مگر صدا دارد؟ این جمله ی البرز است. شخصیت اصلی داستان که کنار همبازی دوران بچگی عاشقی می کند؛ آن هم عاشقانه ای از دید و نگاه یک مرد. البرز عاشق نازلی و نقاشی است و کنار عشقش خواننده را با اصول و کار نقاشی هم آشنا می کند. کتابی چهارفصلی که پر از ماجراهای ناب و دل چسبی است که نمگی ذارد لحظه ای آن را رها کنید. قصه، ماجرای زندگی البرزی است که پسر خدمتکار یک ارتشی است. اما رفته رفته وارد ماجراهایی می شود که کل زندگی اش را زیر و رو می کند. او نه تنها عشقش را از دست می دهد، بلکه باید دنبال هویت اصلی خودش نیز بگردد. رفت و برگشت های داستان درون زمانی اتفاق می افتد که هر آدم هنریِ از پیله ی تنیده خود بیرون می آید و به سیل جمعیت متصل می شود؛ زمانی به شکوفایی منقلب شدن یک ملت.
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.