یادداشت پردیس
1401/12/7
اگر بخواهم دربارهی تاریخ مطالعهی این دفتر شعر کوچک و عجیب بنویسم، باید از ماهها در کنار گرفتنش بگویم. به عادت مألوف نسیان ناخواستنیام، یادم نمیآید کجا بود که گرفتمش. داد به دستم و شروع کردیم به خواندنش. ترم سوم کارشناسی. سرمای هزار و سیصد و نود و چند. هنوز شکافهای غیرقابلبرگشت اجتماعی به وجود نیامده بود، چنانکه میبینیم. مفتون بودم و هر صبح با انرژی بسیار بیدار میشدم، تمام روز با مرثیههای دوئینوی ریلکه در کولهپشتیام داشتمش و از دانشکده تا انقلاب، از باغ فردوس تا هر جا که پایمان میکشید و زمان تن نمیزد، با من بود و تکه تکه میخواندم، فرو میرفتم و نه، دیگر نمیتوانستم، کتاب را میبستم. مزهاش مثل انگور سیاه یاقوتی زیر زبانم است. شعرهایی که بندهایی میانشان آمده بود، سطرهای کوتاه و گاه یک بند بلند. شعرها را با برف به یاد میآورم، و با سبد میوه، چنانکه خود احمدرضا احمدی میخواست به یاد آورده شوند. آخرین تصویرم از این کتاب، پیش از تمام شدن آن روزهای خوش و طلایی، آن است که روی زانوهایم بود و نمیتوانستم بازش کنم بخوانم، درحالیکه در آستانهی مسجد جامع عباسی میدان نقش جهان اصفهان، یحتمل در سرما، روی آن سنگهای مرمر همیشه پذیرا، نشسته بودم.
13
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.