یادداشت ال‌ناز عطائی

        [ به نظرم می‌آید حتی برای عشق هم مرزی وجود دارد که وقتی از آن عبور میکنی تبدیل به شکل تازه‌ای از تنهایی می‌شود، چون کسی آن‌قدر به تو نزدیک می‌شود که دیگر او را در هیچ چیزی جدا از خودت نمی‌بینی و وقتی کنار هم هستید باز هم در این جهان بزرگ و اسرارآمیز تنهایید ...]
‌
● ۵ آذر ، ساعت ۶ صبح توی مسیر جاده ، خوندن برف تابستانی رو شروع کردم (همون روزی که آسمونش آبی و صورتی بود ✨️) و شب همون روز ، توی مسیر برگشت و توی مترو ، تمومش کردم.
‌
• یه داستان کوتاه با قطع پالتویی و حدودا ۱۰۰ صفحه‌ای از نشر چشمه ، به قلم #علیرضا_محمودی_ایرانمهر ؛ که به طور کاملا اتفاقی شروع قشنگی بود واسه من که ترغیب بشم برم و کتابهای دیگه‌ای از همین نویسنده انتخاب کنم برای خوندن 🤌🏻
‌
• قصه ، قصه‌ی تجربه کردنه . تجربه کردن عشق توی دوران‌های مختلف زندگی.
تجربه کردن احساساتی که هیچ چیزی ازشون نمیدونی ...
تجربه‌ی ذوق ، تجربه‌ی هیجان ، تجربه‌ی غم شدید ...
و تجربه‌ی هفت ثانیه سکوت ... از جنس عشق !
‌
• این کتاب از معدود کتابهایی بود که اسمش ، طرح جلدش ، تمام جملاتش باهم همخونی داشت و حتی انتخاب اسم‌ها و مکان‌ها و اتفاقاتش ، انقدر ملموس و واقعی بود که انگار داری بیشتر یه تیکه از یه دفتر خاطرات رو میخونی ! تا یه قصه ...
‌

‌‌
‌
‌

‌
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.