یادداشت فاطمه‌سادات نبوی ثالث

        در مجموع کتاب لذت‌بخشی بود و من دوستش داشتم. معتقدم نیمه ی ابتدایی داستان پرکشش تر و جذاب تر بود. اگر بخوام یک شمایلی از داستان رو بهتون بدم، داستان لِنی، یک جوانِ آمریکاییِ عصیان‌گرِ بیست، بیست و یک ساله است که برای فرار از شرکت در جنگ ویتنام به کوه های آلپ و برف و اسکی پناه برده. به نظرم کتاب سه بخش داره. بخش اول، همون بخش حضور ِلنی در خونه ی باگ مورن در ارتفاعات آلپ هست. این بخش حاوی جملات درخشان سیاسی و اجتماعی زیادیه. اکثریت خوانندگان کتاب متفق القولن که این بخش، بسیار درخشان و جذابه. شروع داستان خوبه و آدم رو گیر میندازه. این کتاب نه تنها ضدآمریکایی که تقریبا ضد همه ی ایسم ها و ایدئولوژی هاست و هیچ تفکری از زیر تیغ هجو نویسنده نتونسته جون سالم در ببره. 
بخش دوم اما عاشقانه می‌شه. این جاست که جِس داناهیو تازه وارد داستان میشه.جِس داناهایو دختر یک دیپلمات آمریکائی در سوئیسه. اکثرا معتقدن این بخش، نسبت به بخش اول ضعیف تر اما نسبت به بخش انتهایی قوی تره. اما من این بخش رو خیلی دوست داشتم حتی بیشتر از بخش اول! خیلی ها با شخصیت لِنی همذات پنداری می‌کنن و این شخصیت داستان رو دوست دارن اما من به شدت با جِس عزیز همذات پنداری کردم و بسیار شیفته اش شدم. جسارتش، تردیدهاش و قاطعیتش برای من جذاب و قابل درک بود و اغراق نکردم اگر بگم جزو اون شخصیت هاییه که همیشه در ذهن و قلبم جای خودش رو خواهد داشت. زیبا ترین و پرحسرت ترین توصیف کتاب هم به نظر من، که همون توصیف رستوران لوشاپوروژ و حسرت هاش بود تو این قسمت بود. اون جملات رو بارها خوندم و بسیار لذت بردم... 
اما بخش سوم و انتهایی کتاب. برای لو ندادن داستان سعی می‌کنم خیلی واردش نشم! این جا ماجرا یه مقدار پلیسی میشه و به نظرم منطق حاکم بر داستان یک مقدار ضعیف میشه. بعضی از اتفاقات خیلی خوب پرداخته نمی‌شن و ازشون به سرعت گذر میشه. جملات انتهایی لِنی هم بد نبود اما تو بخش انتهایی این حس القا می‌شد که انگار نویسنده سریع میخواد جمعش کنه و هرآنچه ایده داشته تو بخش اول خرج کرده. می‌دونین من تصور می‌کنم بعضی فیلم ها و کتاب ها این جورین که آدم رو تا لب چشمه میبرن اما تشنه برمی‌گردونن؛ بخش انتهایی این داستان هم همین طور بود از نظر من. من هی منتظر بودم توضیح و پرداخت بیشتری روی تصمیم های جِس یا لِنی صورت بگیره اما این اتفاق نمیفتاد. 
با همه‌ی این حرفا، خداحافظ گاری کوپر کتاب زیبا و جذابیه و قطعا ارزش خوندن رو داره.

[Who took the cookie from the cookie jar? 
من نمی‌دونم کی شیرینیتون رو دزدیده؟ شاید کار علمه یا فروید یا مارکس یا رفاه بیش از اندازه یا شاید خودتان به زور حشره کش نابودش کردید اما خیلی بهش احتیاج دارید. جاش در دلتون خیلی خالیه. میخواهید با هر آشغالی که به دستتون رسید جاشو پر کنید! 

کاش بفهمیم کی cookie مون رو برداشته... کاش بتونیم جاش رو پر کنیم...!
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.