یادداشت مها
1403/10/5
"وقتی به او و به درد و رنج آخر عمرش و درماندگی خودم در برابر آن فکر میکنم ، هر آنچه تا به حال کردهام و هرآنچه دلم میخواهد بکنم بیهوده جلوه میکند ، مانند عهد و پیمانهای کوچکی که هنگام خواب با خود میبندی و صبح که از خواب بیدار میشوی همه را از یاد بردهای (از متن کتاب)" *** احساس می کنم که نسلی که خالد حسینی در این کتاب از آن حرف میزند شباهت هایی با خیلی از ایرانی های مهاجر دهه های اخیر دارد . بچه های ایرانی که در خارج از ایران متولد شده اند و احساس سردرگمی می کنند که واقعا هویتشان چیست ؟ حتی من هم که در ایران دنیا آمده و بزرگ شده ه ام تا حدی با این حس همزاد پنداری داشتم . به یاد گفتگویم با دختر خاله ی ۸ ساله ام که در کانادا زندگی میکند درباره ی کلاس فارسی می افتم که میگفت : حوصله سر بره ...و فارسی را به سختی می خواند .. و تازه اگر بخواند ... *** "گفت بعدها قدرهدیه ای که به من میدهد خواهم دانست . میگفت اگر فرهنگ خانهٔ آدم باشد ، زبان کلید در ورودی و در نتیجه اتاقهای خانه است میگفت بدون این کلید آدم آواره میشود بی خانمان و بی هویت میشود (از متن کتاب)"
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.