یادداشت ابوالفضل شربتی
1400/8/30
چنانکه از نام کتاب و حجمِ آن پیداست «اندیشههای بنیادی در جامعهشناسی» درآمدی مختصر به جامعهشناسی و دورنمای آنست. نویسنده کوشیده است در این کتاب علاوهبر آشنا کردنِ مخاطب عام با مسائل علم جامعهشناسی نشان دهد این علم تا کجاها میتواند سرک بکشد. اهتمام نویسنده، به تصریح خودش، دو چیز است، نخست اینکه نشان دهد جامعهشناسان چه میکنند، آنها با چه متر و معیاری جوامعِ انسانی را دستهبندی میکنند؛ و دوم، با این کار میتوان عملِ جامعهشناسانه را بهتر درک کرد و این خود میتواند زمینهساز فکرپروری در این حوزۀ اندیشهای باشد. کیویستو با انگشت نهادن بر پنج مسأله مباحث کتاب را پیش میبرد: بنیادی نگریستن دربارۀ جهان اجتماعی، جامعۀ صنعتی، دموکراسی، فردگرایی، و مدرنیته. در ادامه سعی میکنم شمایی کلی از این پنج مسأله ارائه کنم. اندیشههای بنیادی دربارۀ جهان اجتماعی اگرچه کتاب به این مسأله گذرا پرداخته است اما اشارات خوبی دارد. تیتر فوق مسألۀ سادهای را بیان میکند: ما از زمانی به بعد به جامعه بهمثابۀ جامعه نگریستهایم، و مفاهیم بعد از آن (مانند جامعۀ معاصر) شکل گرفته است. علم جامعهشناسی محصول این گذارِ تاریخی است. ویژگیِ دیگر بنیادی نگریستن به جامعه در هم تنیدگیِ چهار موضوعِ بعدی است، یعنی جامعۀ صنعتی، دموکراسی، فردگرایی و مدرنیته اگرچه جدا از هم بررسیده میشوند اما مسائلیاند که تو در تو و در هم تنیدهاند. جامعۀ صنعتی این گذار تاریخی در تلاش جمعی از متفکران دیده میشود که در قرن نوزدهم سعی داشتند جامعۀ صنعتی، امکانات، مسائل و مشکلاتِ آن را درک کنند. انقلاب صنعتی نظام اقتصادی جدیدی را به بار آورد و نوآوری و تولید و خلاقیتِ متفاوتی از پیش را عرضه داشت. کشکولی بود که همه چیز را تحت تاثیر قرار داد، ساختارهای طبقاتی، ارتباطات، حمل و نقل، الگوهای مصرف، زندگی خانوادگی و بسیاری چیزهای ریز و درشتِ دیگر. البته با مزایایی که گفته شد برایمان ناخوشایند است که به جهان پیشاصنعتی باز گردیم اما این هم روشن است که صنعتیشدن ناخوشایندیهایی نیز داشته است. استثمار و بهرهکشی و عدمِ تأمین در نظمِ اقتصادی جدید از نگرانیهای بشرِ پساصنعتی است. علاوهبراین مشکلات محیطی و زیستمحیطیِ جدیدی به بار آمده است. همۀ اینها ما را به این میرساند که جامعۀ صنعتی ماهیتی دوگانه دارد. دموکراسی با انقلابهای فرانسه و آمریکا نوعِ نگاه به رابطۀ حکومت و مردم تغییر یافت. این مسأله مسلم شد که عصرِ استبداد پایان یافته است. دموکراسی در تلاش بود که اقتدارِ نهایی را از آنِ مردم کند، حکومت نهادی شد که منافع مردم را عملی میکرد. رشد فزایندۀ دموکراسی سبب شد که حتی برخی کشورهای غیردموکراتیک هم خودشان را دموکراتیک بدانند (مانند شوروی). با این حال در برخی کشورها دموکراسی پا نگرفت. این مسأله سبب شد جامعهشناسان در پی بررسی پیششرطهای استقرار دموکراسی برآیند. فردگرایی از جایی کلاننگری در جامعهشناسی جای خود را روانشناسی اجتماعی داد. فردگرایی را، که بیشترین ظهورش جامعۀ آمریکاست، غالباً عاملی مثبت دانستهاند، زیرا استقلال فردی و اتکاء به خویشتن را به ما میدهد. با این حال این مفهوم نیمۀ تاریکی هم دارد. فردگرایی تعریفی نو از رابطۀ مردم با اجتماع به ما میدهد، تعریفی که پیامدهای گستردهای دارد، مثلاً اینکه فقرا باید مسئولیت تأمین زندگیِ خود را عهدهدار شوند. مدرنیته مدرنیته را میتوان اولاً و بالذات مقولهای فرهنگی دانست (اگر در این حیطه به ذات قائل باشیم). تعریفِ مدرن بودن هم دشوار است. با این حال نویسنده کوشیده است شمایی از مدرنیته به دست دهد. مدرنیته را بدون صنعت، دموکراسی و فردگرایی نمیتوان فهمید. البته رابطۀ مدرنیته با این مفاهیم تأثیر و تأثر است. نویسنده مدرنیته را از چند زاویه بررسیده است، پول، مد، زندگیِ شهری، رسانههای همگانی، و تلاش کرده چارچوبی به دست دهد تا دگرگونیهای فرهنگی فهمیده شود. در پایان تلاش کرده درهمتنیدگیِ این مفاهیم را نشان دهد تا «گذشته» فهم شود و ابزاری برای «آیندهنگری» باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.