یادداشت سارا مستغاثی
1400/11/4
اول از همه بگویم من از آنهایی نیستم که میگویند همهی کتابها ارزشمندند و خواندن هر کتابی باعث میشود آدم بهتری شویم. نمی شود. و همهی افراد کتابخوان هم لزوما آدمهای خوبی نیستند. و قطعا موافقم که هر کتابی نباید در دسترس بچهها باشد. حالا سر این که این انتخاب باید چطور باشد و کی ماهی گیری یاد دهیم، حرف زیاد است. ولی بیشترین چیزی که راجع به این کتاب دوست داشتم، ممنوع و آزاد شدن کتابها نبود. البته که همیشه برایم دوست داشتنی است که چطور در داستانها غریبهترین افراد با کتاب، بالاخره یک کتابی پیدا میکنند که مناسبشان است و دیگر بعد از آن کتابخوان میشوند. کلی هم هوس کردم که یک روزی کتابدار یک مدرسه شوم. بیشترین چیزی که در این کتاب را ممنوع کنید دوست داشتم این بود که یک سری بچههای دبستانی اهمیت دادند و ایستادند. وقتی یک چیزی غلطی میبینیم خیلی هم سخت نیست که بیخیالش شویم و کنار بیاییم و بعد از مدتی هم فراموش کنیم ولی این که بچهها از همان سن کم یاد بگیرند باید سر چیزی که فکر میکنیم درست است بایستیم، فوق العاده است. بعضی وقتها باید از چیزی که میخوای دفاع کنی. یا چیزی که درسته. پی نوشت: برایم جالب بود که نویسندهی این چنین کتابی مرد است. مخصوصا این که راوی داستان دختری ۹ ساله بود. البته شاید برای همین این قدر گریه میکرد:) و یک قسمتهای داستان، مثلا سیر رشد کردن ایمی آن، میتوانست هنرمندانهتر باشد به نظرم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.