یادداشت شکوفه سادات مرجانی بجستانی

پروانه ها گریه نمی کنند
        به محض اینکه فهمیدم جام جم کتابی با موضوع معلولیت چاپ کرده بدون معطلی خریدمش
 برای خواندن‌اش اما خیلی عجله نداشتم از کنارش رد میشدم، میدیدمش، از کتابخانه بر میداشتم اما نمیخواندمش آخر تنها کتابی بود که نخوانده از بر بودم 
از وقتی چشم به این دنیا گشوده بودم تا همین لحظه که مینویسم معلولیت یقه ی یکی از عزیزان مرا گرفته است. پدرم بر اثر پنی سیلین تست نشده در دو سالگی دچار ناشنوایی شد و دخترم، به دلیل نامعلومی دچار تاخیر تکاملی است
 خیلی وقت پیش دنبال کتابی بودم که بتوانم از آن کمک بگیرم که چطور با کودک متفاوتم برخورد کنم کتاب خاصی که من دنبالش بودم هنوز نوشته نشده بود به این فکر افتادم که خودم بنویسمش اما من نویسنده نبودم حداقل خودم اینطور فکر میکردم که برای نویسنده شدن باید خیلی زیادخواند، تحقیق کرد و خیلی بیشتر نوشت. هنوز آن نویسنده ای که باید حق مطلب را ادا کند نبودم 
دوستی اما توصیه کرد که بنویسم و گفت برای چاپ شدنش کمکم می کند و من شروع کردم تا اینکه با مورد مشابه آنچه در ذهنم داشتم رو به رو شدم و بسیار خوشحال شدم که فردی آستین هایش را بالا زده و برای معلولیت نوشته است آن هم بسیار زیبا  گرچه چیزهایی هست که نویسنده به ان اشاره نکرده است 
حالا دیروز "پروانه ها گریه نمی کنند" نوشته ی خانم مرضیه اعتمادی را تمام کردم  
احساس من موقع خوانش این کتاب  درست همان حسی را داشت که در تمام تجربه ی مادری ام داشتم   با روایت اول آنقدر اشک ریختم که احساس کردم آب شدم، تمام شدم، فرو ریختم و حالا یک نفر باید ذرات من را از لا به لای تار و پود فرش جمع کند. چه کسی را جز خودم داشتم؟! 
 درست مثل روزی که گفتند دخترم نیاز به متخصص مغز و اعصاب دارد، مثل دفعه اولی که کار درمانی رفت و آنقدر جیغ کشید که با قلب ریش ریش شده مسیر سی کیلومتری از کار درمانی تا خانه را طی کردیم، مثل اولین باری که اگر اگر های این و آن از من یک متهم ساخت، مثل حرفای سنگینی که هنوز تحمل می کنم و هنوز زیر بار غمش زنده ام. چه کسی را داشتم جز خودم؟! 
 خودم، خودم را مشت مشت جمع کردم روی هم ریختم و ادامه دادم درست مثل همه ی این سالها. روایت های بعدی را خواندم و جز در معدود مواردی اشک نریختم حتی بیشتر لبخند زدم درست مثل همه ی زندگی ام. 
نویسنده از عبارت "باید کدام دررامی کوبیدم"  در تمام روایت هایش استفاده کرده است انگار قلب نویسنده همچون پروانه ای که در شیشه است خودش را هزار بار به دیواره های این حصار کوبیده است و هیچ دری به رویش باز نشده است. 
اگر با معلول سر و کار ندارید هم این کتاب را بخوانید تا حداقل با امثال منی که به قدر کافی شکسته اند بهتر برخورد شود 
خانم اعتمادی خیلی کوتاه برای شما می نویسم
ممنونم که نوشتید. 
 از طرف مادری که هنوز مامان، این کلمه ی جادویی، شگرف و عظیم را نشنیده است 

#پروانه_ها_گریه_نمی_کنند
#مرضیه_اعتمادی
#نشر_جام_جم
#معلولیت
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#کتاب
      

19

(0/1000)

نظرات

قلمتان بسیار زیبا می‌نویسد. همیشه پرتوان و پرامید باشد ان‌شاءالله.

0