یادداشت فاطمه جعفری
1402/11/20
شاید اولین چیزی که بعد از خواندن آخرین خط کتاب به ذهنم رسید عاقبت به خیری بود. عاقبت به خیری چیز پیچیده ای نیست، همیشه هم به نماز خوان بودن نیست. گاهی در وجود آدم ها، حتی آن کسی که سال ها با خدا قهر کرده، یک چیزهایی نهفته است که به وقتش، درست در اوج آشفتگی و از هم گسیختگیِ زندگی زنده می شود. همین ها می تواند آدم را از میان چالش ها عبور دهد، درست برساند به مقصد و انسان را خوش عاقبت کند. شاید این چیزها ریشه داشته باشد در گذشته، در پدر و مادر ها، در اجدادی که یک کار خیری را سال ها و نسل به نسل رسانده اند به آدم. پست طهران روایتگر زندگی کسی است که سال ها در ارتش خدمت کرده اما درست همان وقتی که قرار بود ارتقا درجه بگیرد و بشود جناب سرهنگ همه چیز به هم خورده، کودتای بیست و هشت مرداد نه تنها یک باره اوضاع کشور را به هم ریخته، زندگی تازه سرهنگ داستان را هم دچار چالش های جدی کرده است. سرهنگ که هیچ از نظام اخراج و مدتی هم زندانی می شود. زندگی خانوادگی اش هم با قهر همسرش عملا از هم می پاشد. هرچند عالیه (همسر سرهنگ) اتفاق روز کودتا را (که منجر به سقط فرزندش شده بود) بهانه قهر و جدایی کرد اما سرهنگ تا سال ها بعد از جزئیات واقعه خبر نداشت. سرهنگ بعد آزادی از زندان در یک مغازه مشغول فروش قند و شکر می شود، به دور از همسر و فرزندان و همراه مادرش زندگی می کند، گاهی اوقات هم به اتفاق دوستانش جلسه شعر خوانی تشکیل می دهد، دوستانی متفاوت، از یهودی و زرتشتی گرفته تا شیخ و بازاری. اما مرگ ناگهانی مادر، زندگی سرهنگ از آنچه بود هم آشفته تر می کند. میان این آشفتگی ها اتفاق هایی او را به یاد گذشته اش می اندازد، به یاد پدرش که با همه سادگی و بی آلایشی جان در راه عقیده فدا کرده و شهید واقعه گوهرشاد بود. به یاد رسم تعزیه گردانی که از پدربزرگ هایش به پدرش رسیده بوده و قرار بود از او به پسرش برسد، اما حالا سال ها از آن فضا فاصله گرفته است. در این میان اوضاع سیاسی کشور هم ملتهب است. آیت الله خمینی به تازگی علیه اقدامات شاه موضع گرفته و حتی برخی از دوستان سرهنگ که از مبارزان قدیمی و در ارتباط با برخی احزاب بوده اند تصمیم به حمایت از ایشان گرفته اند. سرهنگ اما دیگر میلی به سیاست ندارد، هر چند همین چند سال قبل سر پرشور و دوستان فعالی داشته که در اندیشه تغییر حال کشور بوده اند. اما حالا زندگی چنان او را درگیر کرده که رمقی برای فعالیت سیاسی نمانده است. ولی حوادث همیشه آنگونه که تصور می شود پیش نمی رود. سرهنگ که برای پیدا کردن ماشین دزدیده شده اش از خانه بیرون آمده با شلوغی خیابان ها و تظاهرات مردم مواجه می شود. در وسط شلوغی ها خبر دار می شود پسرش که سرباز نیرو هوایی است به روی فرمانده خود اسلحه کشیده و سپس همراه چند نفر از دوستانش فرار کرده است. سرهنگ دنبال پسر گشتن را به پیدا کردن ماشین ترجیح می دهد و ناخواسته وارد تظاهرات می شود. گویا قرار گرفتن در حال و هوای مردم معترض اما امیدوار روحیه مرده سرهنگ را هدف قرار می دهد و اندکی از شور جوانی را در وجودش زنده می کند. هادی حکیمیان پست طهران را در سال چهل و دو یعنی روزهای آغاز نهضت امام روایت می کند. سبک نگارش و روند داستان به خوبی حال و هوای زندگی از پاشیده و بی روح سرهنگ را به خواننده منتقل می کند. اما هر چه به پایان داستان نزدیک تر می شویم حوادث جدی تر و پر شورتری رخ می دهد و این می تواند نشانه ای از روح سرهنگ باشد که درگیر می شود، غبار از آرمان های فراموش شده اش می زداید و او را به سوی سرنوشت رهسپار می کند. نویسنده در این رمان ۳۰۴ صفحه ای علاوه بر آشنا کردن مخاطب با حال و هوای مردم در سال ۴۲، گهگاه گریزی به رخداد های تاریخی قبل از آن مانند واقعه گوهر شاد و کودتای ۲۸ مرداد می زند و اندکی از آن وقایع را روایت می کند. احتمالا نام کتاب اشاره ای است به بسته ای که به دست سرهنگ می رسد. حاوی مجموعه ای است از یادداشت های دوست قدیمی سرهنگ از ماجرای کودتا. دوست سرهنگ پس از کودتا اعدام شده بود و حالا خواهرش یادداشت های او را به امید چاپ و انتشار به ایران ارسال کرده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.