یادداشت Zeinab Ghaem Panahi
1401/2/12
4.5
23
از درون آینه ها فردی انگار از درون آینه با آیوی سخن می گوید. او را هرکجا که خودش بخواهد می برد. کسی چه می داند رازی که از درون آینه با زبان بی زبانی به آیوی سرنخ می دهد؛ چیست؟ آیوی آخر چگونه به دنیای آیینه پا می گذارد؟ اسکارلت و آیوی دوقلوی آینهسان هستند. البته بهتر است بگوییم دوقلوی آینهسان بودند. داستان از جایی شروع میشود که اسکارلت حدود چندماه پیش مردهاست. حال ما با آیویای رو به رو خواهیم شد که دوقلوی آینهسان خود را از دست دادهاست. درست در همین زمان نامهای از طرف مدرسه اسکارلت میآید. نامهای که می خواهد آیوی را به اسکارلت بدل کند… قبل از هرچیز باید بگویم این کتاب را خیلی دوست داشتم. هر صفحه که می خواندم گویی جاذبهای از میان صفحه بعد مرا به سمت خود میکشاند. لحن نویسنده طوری بود که مخاطب تا انتها پای داستانش بنشیند. این یکی از اعظمترین محاسن این کتاب بود که آن را نسبت به دیگر کتابها متمایز میکند. نکته اول درباره این کتاب بحث شخصیتپردازی است. اول از همه باید بگویم من آیوی را به خوبی می شناختم. از چهرهاش گرفته تا رفتار و عکس العملهایش همه چیز را درباره او میدانستم. چیزی که در این بحث شایان اهمیت میباشد این است که ما درطول داستان اسکارلت واقعی را هرگز ندیدیم. او در روند داستان حضور فیزیکی نداشت. ولی بهجرئت میتوانم بگویم او را حتی از شخصیتهای اصلی نیز بهتر میشناختم. آیوی مدام با دیدن هرچیز کوچکی یاد خاطرهاش در همان مورد با اسکارلت میافتاد. همین موضوع باعث شدهبود ما با خیالیآسوده وقایع داستان را دنبال کنیم. بحث بعدی، بحث دیالوگ هاست. یکی از محاسن اصلی دیالوگهای این کتاب محاوره بودن آن است. این نکته به ما کمک می کند تا بهتر وقایع و اتفاقات داستان را درک کنیم و خود را در موقعیتها جا دهیم. نکته بعدی این است که دیالوگهای کتاب اطلاعات را روی صورت مخاطب پرت نمیکند. اگر سرنخی باشد آیوی به طور طبیعی آن را حل میکند نه با امدادهای غیبی نویسنده که در دیالوگها برای ما که چیزی نمی دانیم نهفته شدهاست. خارج از این بحثها به نظر من دیالوگهای این کتاب بینقص بود و برای من جذاب بود. نکنه بعدی زاویه دید است. زاویهدید این کتاب از زبان اول شخص بود، صمیمیت لحن خواننده را به خوبی میتوان در تکتک کلمات آن حس کرد. حالا این زاویهدید زیبا و کبیر علاوه بر جذابیت داستان میتواند معایبی هم داشتهباشد؛ مثلا اینکه کتاب مورد قضاوت شخصیتاصلی قرار می گیرد و ما با تفکرات و خیالات او در داستان جلو می رویم. حضور نویسنده در این کتابها کاملا برایمان محسوس است و ما حس می کنیم که با نویسنده صحبت می کنیم نه با شخصیت اصلی که شخصیتپردازیاش به دست خود نویسنده است. میتوان گفت شروع داستان شروع خوبی بود. دقیقا یک صحنه که عادی است و یک نامه حالت عادی و روزمره آن را به راحتی بهم میزند. البته شاید میشد شروع کتاب کمی خلاقانهتد باشد ولی من به شخصه آن را دوست داشتم. حالا به گمانم حدود ششصد کلمه نوشتهام که بگویم به آینه نگاه کنید. هرکدام از ما یک دوقلوی آینهسان داریم. دوقلوی که همیشه در داخل آینه منتظر شما ایستادهاست. تا بلکه شما یک بار به او نگاه کنید و با آن به یاد اسکارلت و آیوی بیفتید. فراموش نکنید این کتاب را بعد از اولین بار برای بار دوم مطالعه در ذهنتان نگه دارید و آن را داشته باشید:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.