بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت سارا مستغاثی

                مدت ها برای خریدن این کتاب شک داشتم چون می دانستم که شدیدا جذب طرح جلد و اسم کتاب شدم و معمولا این طور جذب کتابی شدن برایم آخر و عاقبت خوبی ندارد. مخصوا کتاب های نشر ترجمان که زیاد بیش می آید صدفا جذب اسم و طرح و جلب و خلاصه ی پشت کتاب هایش شوم. ولی اعترافات یک کتاب خوان معمولی را به شدت دوست داشتم.
نویسنده ی کاب، کسی است که همه ی تجربیات زندگی اش یک جورهایی با کتاب عجین شده است، آن قدر که فکر می کنی داری یکی از رمان های درباره ی کتاب مثل زندگی داستانی ای. جی. فیکری را می خوانی. مثلا صمیمت بیشتر را در رابطه با همسرش، با وصلت کتاب خنه هایشان ایجاد می کنند یا علاقه نداشتن پسرش به پنیر به خاطر تجربه ای است که آنه در دروان بارداری اش با قسمتی از کتاب جزیره ی گنج دارد.
آنه فدیمن غیر از تجربیات خودش با کتاب ها در زندگی (که به نظرم خیلی جذاب هستند) داستان افرادی را نیز می گوید که تجربه ی ویژه ای با کتاب ها داشتند:
+مثلا یکی از نخست وزیران قرن نوزده انگلستان که علاقه ی وسواس گونه ای به کتاب ها و نحوه ی استقرارشان در کتاب خانه داشته و اصلا کتابی دارد به اسم درباره ی کتاب ها و جای دهی آن ها که جناب وزیر در آن راه حلی پیشنهاد می دهد برای کسانی که کتاب زیاد دارند و جا کم، تا در چند قرن آینده، کتابخانه های عظیم اهالی بریتانیا جمعیتش را به دریاهای پیرامون نریزند.
به گمانم، کتاب ها (خریدن، خواندن، حاشیه نویسی، نمایه گذاری، استقرار و نوشتن درباره شان) بودند که او را از آن استرس فلج کننده نجات دادند. با وجود ابتلا به عفونت پوستی بادسرخ، التهاب نایژه ها، ورم لوزه، سوء هاضمه، کمردرد، زکام، سینه پهلو و بالاخره سرطان دهان، به خاطر کتاب ها بود که او توانست تا 88 سالگی دوام بیاورد، سنی که برای آن دوران بسیار شگفت انگیز است.

+یا مثلا از کاشفان قطبی می گوید که مقید به حمل و خواندن کتاب در سفرهای دشوار اکتشافی شان بودند. 

+یا همسر کتاب فروشی که شب عید همه ی پولشان را صرف خریدن یک نسخه ی دست دوم از افکار شبانه یِ یانگ کرد و معتقد بود که کار خردمندانه ای انجام داده است، چون اگر شام می خریدم، آن را تا فردا خورده بودیم و لذتش به زودی تمام می شد، ولی اگر عمرمان پنجاه سال دیگر هم طول بکشد، افکار شبانه را داریم که با آن جشن بگیریم.

+یا از نویسنده ای می گوید که روزی به شکار رفته بود و یک مرتبه جمله ای که کل صبح را سعی در نوشتن آن داشت، به ذهنش می آمد و پیش از آن که جمله از ذهنش برود، کلاغی را شکار کرد، پری از او کند، نوکش را تراشید، در خون کلاغ زد و جمله را ثبت و ضبط کرد.

ولی علاوه بر همه ی این جا، آن چیزی که بیشتر از همه من را به اعترافات یک کتاب خوان معمولی جذب کرد، این بود که ترجمه ی بسیاری از تجربیات نویسنده را در زندگی خودم می دیدم.  مثلا او از غزل نویسی هایش بعد از خواندن شعر های شکسپیر و پترارک می گفت و من یاد تلاش های مذبوحانه مان، برای سرودن شعر، بعد از خواندن شعرهای حافظ و سعدی و مولوی و بعد هم م. امید و سهراب سپهری و قیصر امین پور در سال آخر دبیرستان، می افتادم و تجربه همان تجربه بود. انگار که فقط برای مدل دیگری از زندگی ترجمه شده بود. یا مثلا وقت هایی که می خواهیم از کلمه ی ثقیلی که به تازگی در کتابی خواندیم، برای اظهار فضل استفاده کنیم یا غلط های ویراستاری ای که علاوه بر کتاب ها در هر نوشته ی دیگری، مثلا منوی رستوران پیدا می کنیم و ...
کلی از تجربیات آنه فدیمن را می توانستم ترجمه ی وطنی کنم و من را یاد خودم می انداختند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.