یادداشت عَطیّـــه سادآتـ🌻🌱✨
1403/10/10
«پاشو، بیدار شو! زود باش!» هری از خواب پرید. خاله دوباره در را کوبید و فریاد زد: «بلند شو، هری!» صدای پای خالهاش را شنید که بهطرف آشپزخانه میرفت، سپس صدای قرار گرفتن ماهیتابه روی اجاق و روشن شدن شعلهی اجاق را شنید. هری به پشت غلتید و سعی کرد خواب دیشب را بهیاد بیاورد. خواب قشنگی بود. در خوابش موتور پرندهای را دید که حس کرد قبلاً آن را جایی دیدهاست. خاله دوباره پشت در آمد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.