یادداشت حمیده کاظمی
1402/12/28
کتاب "عملیات احیا'" کتابیست که دو نفسه خواندمش؛ دو هفته مانده به عید، وسط خانه تکانی؛ هیچ چیز سر جایش نبود، ولی من نمی توانستم، به آخر نرسیده، کتاب را ول کنم؛ حدس بزن چه کتابی است!! راستش از زبان نویسنده تعریفش را شنیده بودم؛ که صد میلیون جایزه جلال بُرده. خودمانی اش می شود این :"بخونم ببینم چی نوشته حالا". کتاب روایتیست واقعی و شاید یک خط اسرائیلیات هم ندارد؛ بعد از خواندن کتاب احساس نمی کنی وقتت تلف شد. روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری، که بهتر بود می نوشت: " روایت صعود یک مجموعه با تراز مالی منفی شصت میلیارد تومان(یا شرکتی که تا مرز ورشکستگی رفته ) به قله دانش و فناوری". یک خط واضح، بدون جنگولک کاری و ایهام؛ یک داستان لو رفته، که تو را کنجکاو می کند به چگونگی ها؛ تا دست در دستش در مسیر پیشرفت قدم بزنی. هر چقدر تعریف کنم از پله های چیده شده پیشرفت، در قالب فصل های کتاب، کم گفتم. وقتی از زبان چند نفر، روایت پیشرفت را می خوانی، خسته نمی شوی؛ احساس بُلف نمی کنی. وراجی زیادی که نمی شنوی، نقاط مهم و جزئیات مطرح شده، در ذهنت حک می شود. وقتی مدیر عامل جدید برای بازدید می رود، تو با چشم اوست که می بینی؛ حتی کبریت های سوخته دور اجاق گاز را . باورت نمی شود!! کتاب من را برد نیرو گاه اتمی؛ کنار آن موتور های غول پیکر و پیچیده. رفتم در جلد آن نیروی فنی و چند مقاله روسی برای همسرش فرستادم، تا ترجمه کند! حتی رفتم در بچگی مهندس رستمی و برای پدرش دست تکان دادم، چند خط بعد، در بهت او، من هم مات شدم و اشک ریختم. اصلا انگار خودم در جمکو کار می کنم؛ وقتی در خیابان ها، صف های طولانی ماشین را جلوی جایگاه های سوخت سی ان جی نمی بینم، لبخند میزنم؛ چون جمکو توانست موتور ضد انفجار هم بسازد. نویسنده همه چیز را از زبان افراد جمکو نشان می دهد، خودش اصلا درون متن نیست؛ احساس نمیکنی کسی دارد برایت گزارش می دهد. حتی اول کتاب هم نبود. در سخن پایانی از جریان مصاحبه هایش می گوید. بعد انتخاب قالب و سیر نگارش. بدون ترس از چشم زخم، می گوید، بعد از تحقیق، نگارش کتاب، دو ماه زمان برد و آخر،اسم تمام کسانی که در این کتاب، به نحوی کمکش کرده اند را می برد و دعا می کند. از چگونگی انتخاب سوژه و سفارش کتاب چیزی نمی گوید و خواننده را با یک پرسش، که آیا با اعظم حکم آبادی(تنها راوی مهندس خانم کتاب)نسبتی دارد یا نه؟، رها میکند. کتاب که تمام شد، رفتم سایت جمکو، تمام صفحاتش را بررسی کردم. حتی اخبارش به روز بود؛ کارمندانش درخت کاشته بودند. کاتالوگش را دانلود کردم. کامل سر در نیاوردم چی به چی است؛ ولی دلم میخواهد، هر جایی که نیازشان است، معرفی اش کنم. جمکو برایم شرکت گوگل شده؛ جایی رویایی برای کار. حتی به این فکر کردم که چطور مخ همسرم را بزنم که از کارش استعفا دهد و برود جمکو. کتاب، جمکو را به من نشان داد. باید چند جلد "عملیات احیا" بخرم؛ یکی را بدهم آن فامیلم که همه جنس های ریز و درشت زندگی اش خارجیست؛ یکی را بدهم به تعمیر کار لباسشویی مان که با آب و تاب از موتور آاگ تعریف می کرد و سر تکان می داد، برای جنس ایرانی؛ یکی را بدهم به آن دانشجوی فامیل که سودای مهاجرت دارد؛ یکی هم بدهم همسرم بخواند، چون خودم از فیدیبو خواندم! فقط کاش پیشگفتار ناشر، آنقدر از انقلاب، دفاع مقدس، هیئت و روضه نیاورده بود؛ تا هر کس با این چیزها سر و سری ندارد هم، میل به خواندنش کور نشود.
(0/1000)
1403/1/1
1