یادداشت ابوالفضل شربتی
1400/8/14
4.1
120
وقتی نیچه گریست، آمیختهای از روانشناسی و فلسفه، و واقعیت و تخیل است. همانند درمان شوپنهاور ایدۀ یالوم نوعی رواندرمانی است که یک سمتش فیلسوف است و سمت دیگرش روانشناس یا رواندرمانگر، با این تفاوت که در «درمان شوپنهاور» با ملاقات و ارادت معنوی روبروییم و اینجا با ملاقاتی حضوری. آنجا آرام آرام بنای طرفین بر هضم شدن بود، اما در «وقتی نیچه گریست» با نوعی تقابل مواجهیم، تقابل فیلسوف و روانشناس (روانکاو) که در گامهای نخست چیزی مشترک بینشان دیده نمیشود مگر درد مشترک، دردی که گریبانگیرِ هر دو است. درد مشترک هر دو را من «تعارض با دیگری» مینامم. هم نیچه و هم برویر، دو شخصیتِ اصلی داستان، شکست خوردهاند، یکی (نیچه) نرسیده و دیگری (برویر) در حال از دست دادن است. این اشتراک از بیخ و بن است. به نظر میرسد بهراحتی بتوانند پیش بروند، اما چنین نیست. نیچۀ داستان از فرط تنهایی و انزوا خود را بسته است. این را میتوان یکی از نخستین پیرنگها دانست. پیشتر در «درمان شوپنهاور» هم نوشتم پیرنگهایی که یالوم در این سنخ از کارهایش به کار میبرد مانند دیگر داستانها نیست، یعنی اتفاق مهیب یا خاصی رخ نمیدهد، بلکه تقابلی که از سنخ فلسفه و روانشناسی ارائه میکند خودش بزرگترین و جذابترین پیرنگ است. با این حساب کارهای یالوم، به سببِ ملغمهای از فلسفه و روانشناسی بودن، در پیرنگ، روی کاغذ، یک هیچ از بقیه جلو است، البته قلمِ روانِ نویسندۀ آمریکایی را در کنار این برتری هم لحاظ کنید. چرا عبارت «نیچۀ داستان» را به کار بردم؟ خود یالوم هم میگوید که نیچه در این رمان نیچۀ واقعی نیست، اما بالاخره باید بپذیریم که نویسنده در این رمان به فردریش نیچه نظر داشته است. با وجود این، نیچه در «وقتی نیچه گریست» دمدستی است. به تبعِ این نکته میتوان گفت نگاه یالوم به فلسفه هم سطحی است. برای نمونه به «آیندۀ فلسفۀ آلمان در خطر است» بنگرید. فلسفه کوشش برای فهمِ واقعیتِ ساختار جهان و انسان از همین گذرگاههای رنجور و گاه بیمار بوده است. این را از جهت توصیفی گفتم، وگرنه پرداختِ سطحی به نیچه از سوی یالوم ابداً نقدی به او نیست. چرا؟ چون اقتضاء کار یالوم اینست. او رواندرماننگر است، و تلاش میکند دو زیستجهانِ متفاوت را به هم نزدیک کرده و به هم تلاقی دهد، به هم بزندشان و بعد آرام آرام شروع میکند به بازسازیِ ملغمۀ دستساختۀ خودش. آخرش، یالوم چه میگوید؟ یالوم رواندرمانگر است. اطرافش بسیاری از اختلالات را میبیند، میکوشد برای آنها نسخه دهد. با هوشمندیِ تمام دست گذاشته بر نوشتنِ رمان. هم انتخاب شخصیتهایش خوب است و هم قلمش راحت و روان. اما بگذارید کمی مناقشهبرانگیز بنویسم. بالاخره یالوم نویسندهای آمریکایی است و در فضای فردگرایانۀ آمریکایی رشد کرده. معتقدم اگر یالوم را بر میداشتید و در مملکتی جمعگرا میگذاشتید با یالوم دیگری روبرو بودیم. انتخابهایش هم متفاوت میشد. اما حرفم اینست که چیزی که در آثار یالوم به من زیاد نمیچسبد فردگراییِ پنهانی است که در این دو اثری که از او خواندم حس کردم.من البته ایدهای ندارم که یالوم غیرآمریکایی چه میشد، حتی دورنمایی هم ندارم، تنها چیزی که میدانم همین فردگرایی پنهان است که نوشتم.
(0/1000)
1400/11/30
0