یادداشت حامد علی بیگی

برسد به دست لیلا حاتمی
        قبل تر ها در یادداشتی که بر «نهنگی که یونس را خورده بود هنوز زنده است» نوشته بودم گفتم که نام کتاب از بهترین نام هایی است که دیده ام و حالا با کتاب تازه ی سعید محسنی ، یقین کردم ام که او در انتخاب نام برای کتابهایش رودست ندارد . حداقل تا حالا نداشته .

نام کتاب های محسنی جان دارد. زنده است و حتی اگر قصد خواندن کتاب را هم نداشته باشی ناخودگاه می افتد به جان ذهنت و اگر محلش نگذاری میشود سوهان روح ، میشود خوره ای که از داخل مغزت را سوراخ میکند. و در این جدیدترین کتابش سوال این است که چه چیزی قرار است برسد به دست لیلا حاتمی ؟! و این یعنی تعلیق . این یعنی نویسنده قدم اولش را محکم برداشته .

رمان جدید محسنی ، رمانی اپیزودیک است. رمانی با ۴ اپیزود که فصل اولش با نامه ای از اسماعیل برای دوست دوران سربازی اش سامان که سالهاست او را ندیده ولی میداند دستی بر آتش سینما و تاتر دارد آغاز میشود . نامه ای  همراه یک کلاه که سامان باید آن را به دست لیلا حاتمی برساند تا به وصیت دوست مرده ی اسماعیل عمل شود .

در فصل دوم سر و کار مخاطب با دست نوشته های  امیررضا (همان مرده ی وصیت کرده) است  و دقیقا همینجاست که باید بفهمیم با رمان ساده و سرراستی روبرو نیستیم . نوشته هایی که به شیوه «تو راوی» یا همان دوم شخص نوشته شده و سراسر، سیلان ذهن نویسنده اش است . سیلانی که پرش های با پُل و بی پُلش قرار است نشانه هایی از شخصیت امیررضا و زندگی اش  به ما بدهد ...

چیزی که در فصل ۳ و ۴ شاهدش خواهیم بود زندگی شخصی سامان (کسی که قرار است واسطه ی رسیدن کلاه به دست لیلا حاتمی باشد) است و تاثیری که این نامه و کلاه روی آن دارد. اما اینکه اصلا چرا کلاه و اصلا چرا لیلا حاتمی؟! سوال هایی است که جوابی سرراستی برایش در داستان نیست .

رمان جدید محسنی در اصل یک ماجرای پر تعلیق است که میخواهد ما را بیندازد وسط ماجراهای زندگی شخصیت هایش . شخصیت هایی که قرار است با یک کلاه و یک وصیت محک بخورند و این ماییم که با خواندن داستان به قضاوتشان خواهیم نشست...
اما در آخر باید بگویم کلاه سبز و لیلا حاتمی چیزهایی نیستند که برای پر کردن داستان از دست نویسنده دررفته باشند. درست است که در داستان اشاره‌ی ملموسی به چرایی‌شان نمی‌شود ولی فکر میکنم اینها(مانند نام کتاب) از همان برگ برنده‌های سعید محسنی است. از همان تعلیق‌هایی که اینبار قرار است بعد از تمام شدن داستان به جانمان بیفتند و نگذارند راحت از کنارشان رد شویم...
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.