یادداشت سیده زهرا ارجائی
1403/5/26
شناگر، خاطرات پسر نوجوانی است که همراه با پدرش به جزایر جنوبی ایران سفر میکند. او در این سفرها اتفاقات مختلفی را تجربه کرده و چیزهای زیادی یاد گرفتهاست. تجربهی زندگی در جزایری که آب شیرین لولهکشی ندارند، هوای گرم و شرجی این مناطق، خوراک متفاوت، زبان گویش متفاوت مردم با آنچه او در اصفهان تجربه کرده بود، برایش لذتبخش و جذاب است! اما او میخواهد از حادثهای عجیب و خاص بگوید ... ماجرایی که روزی در میان دریا برای آنها اتفاق افتاد و او که قهرمان شنا در شهر خود بود، توانست جان خودش، پدرش و دو مرد همراهشان را نجات دهد... زمان داستان مشخص نیست، دانستنش هم تأثیری بر داستان ندارد؛ اما با توجه به قرائنی که در داستان به آنها اشاره شده، بهنظر میرسد جایی در حوالی زمان دفاع مقدس است، اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت هجری شمسی ... روایت داستان، خطی نیست؛ راوی گاهی همینطور که دارد از ماجرایی میگوید، میپرد به ماجرایی دیگر! درست مثل این که نشستهای جلوی او و در حال تعریف کردن خاطراتش است؛ ناگهان یادش میافتد که فلان تجربه و خاطرهاش با این موضوع مرتبط است و شروع میکند به گفتن آن خاطره و بعد، باز برمیگردد سر جای اصلی! این نوع داستانهای غیرخطی، برای هر مخاطبی جالب نیست، و البته خواندنش هم کمی دقت و هوشیاری میخواهد که حواست باشد الان راوی از کدام زمان و کدام موضوع صحبت میکند! با این وجود، کتاب برای ۱۵+ سالهها و ۱۲+ سالههای کتابخوان، کتاب خوبی است. در ضمن داستان، اشارههایی به صید ماهی، میگو و از آنها مهمتر، مروارید، در دریای جنوب کشور شدهاست. این موضوع در خلال صحبتهای پسرک راوی داستان با همکاران پدرش و بومیان منطقه است و به او کمک میکند تا از دو منظر به موضوع نگاه کند! یکی طبیعت صدفها و ماهیان، برای حیات و دیگری که مربوط به شغل پدرش است، رئیس ادارهی شیلات در جزایر جنوبی و کارش سر و سامان دادن به صید آبزیان است ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.